کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمن مه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خرگاه قمر
لغتنامه دهخدا
خرگاه قمر. [ خ َهَِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هاله باشد و آن دایره ای است که بعضی اوقات از بخار بهم میرسد چنانچه ماه مرکز آن دایره می گردد. (برهان قاطع).برهون . برهنون . خرگاه ماه . خرگاه مه . خرمن ماه . خرمن مه . سابود. شادورد. شاب...
-
خرگه مه
لغتنامه دهخدا
خرگه مه . [ خ َ گ َ هَِ م َ هَْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هاله . خرمن ماه . خرگاه ماه . (برهان قاطع). || (اِخ ) کنایه از برج سرطان که خانه ٔ ماه است ، خاصیت برج سردتر است . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
خرکاه
لغتنامه دهخدا
خرکاه . [ خ َ ] (معرب ، اِ) معرب خرگاه . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 262 و 264 شود : هفت خاتون را در این خرکاه سبزراه این درگاه والا دیده ام . خاقانی .بر درش بسته میان خرکاه وارشاه این خرکاه مینا دیده ام . خاقانی .عیسی کده خرکاه او وز دلو یوسف چاه اودر...
-
پروین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرو، پروه، پرن› (نجوم) parvin چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده میشود که در یکجا بهصورت خوشهای جمع شده و با هم در فضا حرکت میکنند؛ ثریا: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر ع...
-
گل کفش
لغتنامه دهخدا
گل کفش . [ گ ُ ل ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گلی که از ابریشم و گلابتون و مانند آن بر تیماج و سقلاّ ب کفش دوزند و هم از چوب سازند و در پاشنه ٔ کفش تعبیه کنند و گلهای عاج در آن پرچین نمایندو آنرا کوکب کفش نیز گویند. (آنندراج ) : هاله را از رشک نعل...
-
سابود
لغتنامه دهخدا
سابود. (اِ) ریسمانی را گویند که طفلان در ایام عید نوروز از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان ) (آنندراج ). رسنی باشد که اطفال روز عیدو ایام جشن آن را از بام یا از درخت آویخته بر آن نشینند و باد خورند، و آن را بادپیچ و کاز و کازه نی...
-
هاله
لغتنامه دهخدا
هاله . [ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) خرمن ماه را گویند.و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است . ...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از بالیدن . به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || (فعل امر) امر از بالیدن : شاها هزار سال به عز اندرون بزی وآنگه هزار سال به ملک اندرون ببال . عنصری (ا...
-
چاله
لغتنامه دهخدا
چاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) چال . چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است . (برهان )(آنندراج ). چال کوچک . فرورفتگی و گودی . (ناظم الاطباء). چاه کوچک . چاهک . حفره . مغاک . کریش . کریشک . گو.- امثال :در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد ؛ در مو...
-
دانه دان
لغتنامه دهخدا
دانه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم دان . ظرفی و جایی باشد که غله و دانه در آن کنند. (برهان ). جای جو و گندم و غیره . کندو. کندوله . || زمینی راگویند که در آن تخم کاشته باشند. (برهان ). || زمینی که در آن شاخهای درخت فروبرند تا سبز شودو از آنجا بج...
-
شادورد
لغتنامه دهخدا
شادورد. [ وَ] (اِ مرکب ) شایورد. هاله باشد که بر گرد ماه واقع شود. (فرهنگ جهانگیری ). طوق و هاله و خرمن ماه باشد.(برهان قاطع). داره . طفاره . قرن الشمس : چو ترکی و مه گرد او شادوردچو ناورد گاه یلی در نبرد. اسدی .چنانکه شادوردماه بماه محیط باشد خندقی ...
-
خرگه
لغتنامه دهخدا
خرگه . [ خ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چادر خیمه ٔ بزرگ مدور و سراپرده ٔ بزرگ . (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببرگشاد از میانش کیانی کمرنشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختن...
-
تیره روز
لغتنامه دهخدا
تیره روز. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره بخت و تیره کوکب و تیره سرانجام ، کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ). تیره روزگار. بدبخت . (ناظم الاطباء) : یکی جفت تخته ، یکی جفت تخت یکی تیره روز و یکی نیک بخت . اسدی (گرشاسب نامه ).ز آفت روزگار بر خطرم هر چه روز...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهاب الدین بن المؤید السمرقندی . عوفی در لباب الالباب ذکر او آورده و گوید: شهاب آسمان معالی و خلاصه ٔ ایام و لیالی مه در مسیر مشیر خاطر وقاد او و مهر بر فلک در مهر ضمیر نقاد او، لطایف اشعار او بحسن صنعت و لطف عذوبت موسوم است ...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...