تیره روز. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره بخت و تیره کوکب و تیره سرانجام ، کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ). تیره روزگار. بدبخت . (ناظم الاطباء) :
یکی جفت تخته ، یکی جفت تخت
یکی تیره روز و یکی نیک بخت .
ز آفت روزگار بر خطرم
هر چه روز است تیره روزترم .
اگر بینوائی بگرید به سوز
نگون بخت خوانندش و تیره روز.
نخواهی که گردی چنین تیره روز
بدیوانگی خرمن خود مسوز.
تیره روزان خوب می دانند صائب قدر هم
شام زلف آخر به فریاد غریبان میرسد.
مهر را تیره روز خواند مه
تا ترا ذوق گشت مهتاب است .
|| (اِ مرکب ) روز تیره . احوال پریشان . اوضاع نابسامان و نامطلوب و سخت . روزگار پریشان و تیره و تار. بدبختی . مصیبت :
بگویش که از گردش تیره روز
تو گشتی چنین شاد و گیتی فروز.
دل هر دو بیدادگرشان به سوز
که هرگز نبیند بجز تیره روز.
مرا بهره این بود از این تیره روز
دلم چون بدی شاد و گیتی فروز.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.