کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرس وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرس ترکید
واژهنامه آزاد
در تداول مردمان استان قزوین بعد از زمان مدیدی که منتظر بودند شر شخصی و یا کاری تمام شود و این اتفاق می افتد می گویند خرس ترکید و مثلا اقساط منزل تمام شد .
-
خرس خاله
واژهنامه آزاد
خرس خاله تا حدودی به معنای دوستی احمقانه ، دوستی از روی حماقت ، دوستی خاله خرسه ، دشمنی در نقش دوست
-
خرس به رقص درآوردن
لغتنامه دهخدا
خرس به رقص درآوردن . [ خ ِ ب ِ رَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرس را برقص واداشتن . کنایه از واداشتن کسی به اَعمال مضحک .
-
خرس سفید و سیاه
دیکشنری فارسی به عربی
باندا
-
مث خرس تیر خورده
لهجه و گویش تهرانی
خیلی عصبانی
-
با خرس تو جوال کردن / رفتن
لهجه و گویش تهرانی
نوعی شکنجه،مصاحبت آدم ناتو
-
واژههای همآوا
-
خرسوار
لغتنامه دهخدا
خرسوار. [ خ َ س َ ] (اِ مرکب ) آنکه بر خر سوار است . حَمّار. (یادداشت بخط مؤلف ) : به اره مر خر دجال را میان ببرم که خر سوار بیندازد از نهیب عصا.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
متوقع للانخفاض
دیکشنری عربی به فارسی
خشن , بي تربيت , مثل خرس , خرس وار
-
bearish
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نزولی، مثل خرس، بی تربیت، نکره، خشن، خرس وار
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...
-
فتنه شدن
لغتنامه دهخدا
فتنه شدن . [ ف ِ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفتون شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). فریفته شدن . سخت پای بند گشتن : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو.فتنه فروکشتن از او دلپذیرفتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی ....
-
خواب و خورد
لغتنامه دهخدا
خواب و خورد. [ خوا / خا ب ُ خ ُ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواب و خوراک . خواب و خور. (یادداشت بخط مؤلف ) : سکندر بپرسیداز خواب و خورداز آسایش و گرد روز نبرد. فردوسی .نبود و ندانست کس خواب و خوردمگر دیو جوید ازایشان نبرد. فردوسی .بر خواب...
-
مریدن
لغتنامه دهخدا
مریدن . [ م ُ دَ ] (مص ) مردن . این مصدر مستعمل نیست لیکن بعض صیغ آن جداگانه یا با پیشوند متداول است . کلمه را به کسر اول نیز توان گرفت که مخفف «میریدن » باشد : درختی گشن بیخ و بارش خرد کسی کوچنان برخورد کی مرد؟ دقیقی .برخواب و خورد فتنه شدستند خرس و...
-
ناقة
لغتنامه دهخدا
ناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه . مایه . مادینه شتر. ج ، ناق ، نوق ، أنوق ، انؤق ، اونق ، اینق ، نیاق ، ناقات ، انواق . جج...