کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردگوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردگوش
لغتنامه دهخدا
خردگوش . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گوش خرد و کوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَسْک . (تاج المصادر بیهقی ). اَصْمَع. اَقْنَف . اَصَک . حُذُنّة. سُکاکة.
-
جستوجو در متن
-
صمع
لغتنامه دهخدا
صمع. [ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی . || گذار کردن بر قوم و بازداشتن ایشان را بسخن . || بی باکانه بر سر خود رفتن . || خطا کردن در سخن . || خردگوش شدن . (منتهی الارب ).
-
حذنة
لغتنامه دهخدا
حذنة. [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] (ع اِ) اُذُن . (معجم البلدان ). گوش . (مهذب الاسماء). || (ص ) کوتاه . || مرد خردگوش . کوتاه گوش . || شتری که در خردسالی به سواری درآمده تا اینکه شکمش کلان گردیده و کوهانش رفته باشد.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ س َک ک ] (ع ص ،اِ) شترمرغ نر یا شترمرغ نر روان شکم . || گوش بریده . (منتهی الارب ). || خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خردگوش از مردم و جز آن . || مرد کر. مؤنث : سَکّاء. ج ، سُک ّ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِخ ) نام اسبی...
-
صنتع
لغتنامه دهخدا
صنتع. [ ص ُ ت ُ ] (ع ص ) میان کاواک از هر چیزی . (منتهی الارب ). || شترمرغ خردسر یا سخت سرو همچنین است خر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برآمده هر دو رخسار و هر دو ابرو و بزرگ پیشانی ، یا باریک درازرخسار. از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (اقرب ...
-
قمرز
لغتنامه دهخدا
قمرز. [ ق ُ م َ رِ / ق ُم ْ م َ رِ ] (ع ص ) کوچک گوش . (اقرب الموارد). خردگوش . (منتهی الارب ). || کوتاه بالا. (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز؛ مردی خرد. (مهذب الاسماء).
-
قنفاء
لغتنامه دهخدا
قنفاء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقنف است . (اقرب الموارد). زن خردگوش . || گوش بز که درشت و بر صفت نعل با لخت دوخته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || گوش مردم که میل و کجی نداشته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سر نره ٔ بزرگ . (من...
-
اقنف
لغتنامه دهخدا
اقنف . [ اَ ن َ ] (ع ص ) اسب سپیدگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 21 شود. || مرد خردگوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). آنکه گوش وی خرد بود. (مهذب الاسماء). ج ، قُنف . (مهذب ال...
-
صمعاء
لغتنامه دهخدا
صمعاء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اَصمَع. خردگوش . (منتهی الارب ). || شاة صمعاء؛ گوسپندی که گوش او با گوش آهو ماند. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). رجوع به اصمع شود. || (اِ) گوش خرد و لطیف منضم بسر و کرانه ٔ گردن . (منتهی الارب ). || گیاه گوالیده تازه گرد و ف...
-
قهد
لغتنامه دهخدا
قهد. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) صافی رنگ . || سپید مکدر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از گوسفند خردگوش به سرخی مایل وسرخک که دهانش اندک مانا به دهان کلب باشد. (منتهی الارب ). نوعی میش که بر آن سرخی باشد دارای گوشهای زرد. صنف من الغنم احیمر و اُک...
-
اصمع
لغتنامه دهخدا
اصمع. [اَ م َ ] (ع ص ، اِ) خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صغیرالاذن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ب...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...