کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختنه کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چوچول بریده
لهجه و گویش تهرانی
غرغرو،کنیز ختنه کرده.
-
ختین
لغتنامه دهخدا
ختین . [ خ َ ] (ع ص ) مختون . ختنه کرده شده . آنکه او را ختنه کرده باشند. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (معجم الوسیط).
-
مأسوکة
لغتنامه دهخدا
مأسوکة. [ م َءْ ک َ ] (ع ص ) زنی که ختانه ٔ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که در ختنه ٔ وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء).
-
مختون
لغتنامه دهخدا
مختون . [ م َ ] (ع ص ) ختنه کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ختین شود.- غلام مختون ؛ کودک ختنه کرده شده . (ناظم الاطباء).- جاریة مختونة ؛ دخترختنه کرده شده . (ناظم الاطباء).
-
بریده
فرهنگ فارسی معین
(بُ دِ) (ص مف .) 1 - قطع کرده ، جدا شده . 2 - شکافته شده . 3 - زخم شده . 4 - ختنه شده . 5 - خسته و ناتوان شده .
-
معبش
لغتنامه دهخدا
معبش . [ م ُب َ ] (ع ص ) کودک ختنه کرده . || اصلاح یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ).
-
مختفض
لغتنامه دهخدا
مختفض . [م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) دختری که خویشتن را ختنه کند و ختنه کرده . (آنندراج ). || کسی که فرود می آید.(ناظم الاطباء). و رجوع به اختفاض و ماده ٔ بعد شود.
-
مخفوضة
لغتنامه دهخدا
مخفوضة. [ م َ ض َ ] (ع ص ) مؤنث مخفوض . رجوع به مخفوض شود. || دختر ختنه کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
-
نبریده
لغتنامه دهخدا
نبریده . [ ن َ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف ) بریده ناشده . نابریده . مقابل بریده . رجوع به بریده شود. || نامختون . ختنه ناکرده . اغلف . || قچقار اخته کرده که پشمش دراز نشود تا آن را ببرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نربیج شود.
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد). || غلام معبر؛ کودک مراهق...
-
مخضرمة
لغتنامه دهخدا
مخضرمة. [ م ُ خ َ رَ م َ ] (ع ص ) ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء). || زن ختنه کرده . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم...
-
زغروتة
لغتنامه دهخدا
زغروتة. [ زَ ت َ ] (ع اِ) فریاد شادی که زنان در جشن ختنه سوران پسر بچگان یا جشن عروسی دختران و جز اینها سر دهند. آنها لرزشی در صدای خود ایجاد نمایند وسیلاب «لی » را مدتی طولانی که نفس یاری دهد لاینقطع تکرار کنند و سپس توقف کوتاهی کرده بار دیگر آن صدا...
-
اغلف
لغتنامه دهخدا
اغلف . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) هر چه در غلاف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه در غلاف باشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || قلب اغلف ؛ دل که حفظچیزی نکند، گویی که بغلاف فروپوشیده است . ج ، غُلف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )...
-
متحنف
لغتنامه دهخدا
متحنف . [م ُ ت َ ح َن ْ ن ِ ] (ع ص ) آن که دین حنیف اختیار کرده وختنه کند. (آنندراج ). اختیارکننده ٔ دین حنیف و خود را ختنه کننده و کناره گیرنده از پرستش بت . || راست . (ناظم الاطباء). || پیرو طریقه ٔابوحنیفه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (اشتی...
-
نابرید
لغتنامه دهخدا
نابرید. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ) ختنه ناکرده . غیرمختون . (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج ) : کنون قطع به حرف آن نابریدکه در آخرقصه خواهی شنید. حاجی محمدخان قدسی (از آنندراج ). || پارچه ای که به اندا...