کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارناک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارناک
لغتنامه دهخدا
خارناک . (ص مرکب ) پرخار. بسیارخار. باخار. مشائک . شائکه . (منتهی الارب ). || خاردار. چون زمین خارناک . گیاه خارناک .
-
خارناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārnāk دارای خار.
-
جستوجو در متن
-
اندروخون
لغتنامه دهخدا
اندروخون . [ اَ دَ ] (اِ) چوب دارشیشعان است و آن رستنیی سطبر خارناک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رستنی خارناک که دارشیشعان نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
شائکة
لغتنامه دهخدا
شائکة. [ ءِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث شائک . شجرة شائکه ؛ درخت خارناک . (منتهی الارب ).
-
شایکة
لغتنامه دهخدا
شایکة. [ ی ِ ک َ ] (ع ص ) شائکه . مؤنث شائک . || درخت خارناک . (دهار). رجوع به شائکة شود.
-
مشوکة
لغتنامه دهخدا
مشوکة. [ م ُش ْ وِ ک َ ] (ع ص ) مشوک . بسیارخار. (ناظم الاطباء): شجرة مشوکة؛ درخت بسیارخار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || ارض مشوکة؛ زمین خارناک و آن زمین که درخت خار رویاند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). زمین خارناک ...
-
شاکة
لغتنامه دهخدا
شاکة. [ ک َ ] (ع مص ) در میان خار رفتن . (غیاث اللغات ). شاک و شاکة و شیکة؛ به خارستان در افتادن و کذا شکت ُ الشوک ؛ ای وقعت ُ فیه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || خلیدن کسی را خار و رسیدن در اندام او: شاکته الشوکة. || رسانیدن کس...
-
اقتاد
لغتنامه دهخدا
اقتاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قتاد و آن درختی است سخت خارناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ قَتَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی چوب پالان .(آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به قتاد و قتد شود.
-
تقتید
لغتنامه دهخدا
تقتید.[ ت َ ] (ع مص ) قتاده را بریده سوخته بخورش شتران دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قَتاد، درختی است سخت خارناک (آنندراج ).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان ). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر معرب کور است . (آنندراج ). گیاهی خارناک که کبر نیز گوی...
-
قندول
لغتنامه دهخدا
قندول . [ ق َ] (معرب ، اِ) درختی است در شام و به فارسی دار شیشعان است . شکوفه ٔ او را روغنی است غریب الافعال . (منتهی الارب ). درختی است خاردار که آن را دار شیشعان نامند. یکی آن قندوله است . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).به کسر اول به لغت رومی دارشیش...
-
خرده کندر
لغتنامه دهخدا
خرده کندر. [ خ ُ دَ / دِ ک ُ دُ ] (اِ مرکب ) بعربی دقایق الکندر خوانند و آن صمغی است مانند لبان و بعضی گویند لبان است که بفارسی کندر دریایی و بعربی لبان میگویند و آن از درختی خارناک بهم می رسد و از عمان آورند. (برهان قاطع) (از آنندراج ).
-
عضاه
لغتنامه دهخدا
عضاه . [ ع ِ ] (ع اِ) هر درخت عظیم خاردار است ، و آن بر دو قسم است خالص و غیرخالص ، و درخت ام غیلان را نیز نامند. (مخزن الادویة). اسم جنس اشجار کوچک خاردار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسمی است که واقع شده است بر هر درختی که از درختهای خارناک باشد مان...
-
دینسافوس
لغتنامه دهخدا
دینسافوس . (یونانی ، اِ) مصحف دیفساقوس بلغت یونانی نوعی از خار باشد و برگ آن ببرگ کاهو میماند و آن را بشیرازی طوسک خوانند و چون از هم بشکافند کرمهای کوچک از میان ساق و برگ آن برآید و آن را بتازی خس الکلب گویند و مشطالراعی همان است . (برهان ) (آنندراج...