کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
روایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. حلیت، سزاواری ۲. رواج، رونق
-
شبهه ناک
لغتنامه دهخدا
شبهه ناک . [ ش ُ هََ / هَِ ] (ص مرکب ) آنچه مورد شک و تردید است . آنچه که حلیت و حرمت آن ظاهر نیست .- لقمه ٔ شبهه ناک ؛ که حلال و حرام بودن آن مجهول باشد.
-
خوش گوشتی
لغتنامه دهخدا
خوش گوشتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) پاکیزگی گوشت . حلیت گوشت . || مرافقت با مردمان . خوش خلقی . || زود التیام پذیری بدن در مقابل خستگیها و جراحات .
-
تحلیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تجزیه ۲. تضعیف، گدازش، محوسازی ۳. حل کردن، گشودن، ۴. هضم کردن ۵. حلیت، روایی ۶. حلال سازی ۷. حلال شمردن، روا داشتن ≠ تحریم
-
مستحلی
لغتنامه دهخدا
مستحلی . [ م ُ ت َ ح ِل ْ لی ] (حامص ) حاصل مصدر از مستحل . حالت و چگونگی مستحل : چونکه ندارد همیت بازکنون حلیت پیری ز جهل و مستحلی . ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287).رجوع به مستحل شود.
-
متجلبب
لغتنامه دهخدا
متجلبب . [ م ُ ت َ ج َ ب ِ ] (ع ص ) جلباب پوشنده : [ بلاد خراسان ] از پیرایه ٔ وجود متجلببان جلباب علوم و متحلیان به حلیت هنر و آداب خالی شد. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به تجلبب و جلباب شود.
-
حرمت
لغتنامه دهخدا
حرمت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حُرمة. ناروائی . نامباحی . ناروا شدن . (دهار). حرامی . حرام شدن . حرام گردیدن . ناشایستگی . مقابل حِلّیّت . رجوع به حُرمة شود. || بزرگداشت . احترام . آزرم . (محمودبن عمر ربنجنی ).
-
اباحت
لغتنامه دهخدا
اباحت . [ اِ ح َ ] (ع مص ) اباحه . مباح کردن . حلال کردن . جائز داشتن . روا شمردن . حلیت . جواز. روائی . دستوری . رخصت . مقابل حَظْر و تحریم و منع : کاین اباحت زین جماعت فاش شدرخصت هر مفلس قلاش شد. مولوی .|| غارت کردن . || از بیخ برکندن . || ظاهر کرد...
-
بارده
لغتنامه دهخدا
بارده . [ ] (اِخ ) نام ام ولد مادر واثق بن هرون الرشید است : معتصم روز پنجشنبه بمرد... و پسر خود را واثق ولیعهد کرد، نسب و حلیت : ابواسحاق ابراهیم و محمد نیز گویند، بن هرون الرشید، و مادرش ام ولد نام او بارده از مولدات کوفه ... (مجمل التواریخ و القصص...
-
بحلی
لغتنامه دهخدا
بحلی .[ ب ِ ح ِ ] (حامص مرکب ) بحل . کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن . حلال کردن . خشنودی اظهار کردن بمعنی حلالی و حلیت خواستن . (فرهنگ شعوری ). حلال بائی . تحلل . (یادداشت مؤلف ). و رجو...
-
گردروی
لغتنامه دهخدا
گردروی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) آن که روی مدور دارد : مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی . (حدود العالم ). حلیت (او) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی . (مجمل التواریخ و القصص ).رُقاق تنک کرده ٔ گردروی ز گرد سراپر...
-
حلالی خواستن
لغتنامه دهخدا
حلالی خواستن . [ ح َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) درخواست کردن حلیت را برای ذمه . (ناظم الاطباء). چون کسی مشرف بمرگ شود استغفار حقوق از دیگران و بحل خواستن او ازیاران . (غیاث ) : زاهد قصه بگفت و جان همی کند فان گفتا من ندانستم و حلالی خواست [ از کشتن زا...
-
شبیطر
لغتنامه دهخدا
شبیطر. [ ش ُ ب َ طِ ] (ع اِ) (الَ ...) حیوان پرنده ای است که آن را لقلق نیزمی خوانند و معروف است به «البلارح » و کنیه ٔ آن در نزد مردم عراق «ابوحذیج » است . پرنده ای است سفیدرنگ که دو طرف بال او سیاه است و دو پا و منقار سرخ دارد. خوراک او مار میباشد ...
-
مذام
لغتنامه دهخدا
مذام . [ م َ ذام م ] (ع اِ) ج ِ مذمت . (متن اللغة).مقابل محامد. رجوع به مذمة شود : خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ...
-
ابویوسف
لغتنامه دهخدا
ابویوسف . [ اَ بو س ُ ] (اِخ ) الغسولی . یکی از صلحاء و زهاد معاصر احمدبن حنبل . جنید از سری آرد که ابویوسف غسولی درحدود روم میزیست و با غازیان بغزای روم میشد و چون مسلمانان ببلدی از بلاد روم درمی آمدند از ذبایح و نیزفوا که آن شهر تناول می کردند و غس...