گردروی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) آن که روی مدور دارد : مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی . (حدود العالم ). حلیت (او) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی . (مجمل التواریخ و القصص ).
رُقاق تنک کرده ٔ گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی .
چو آن گردروی آهن سخت پشت
بنرمی درآمد ز خوی درشت .
|| در چراغ هدایت بمعنی آئینه ٔ فولادی که مدور باشد. (غیاث ).