کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حایر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حایر
/hāy(')er/
معنی
سرگشته؛ سرگردان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سرگشته، سرگردان، حیران
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حایر
واژگان مترادف و متضاد
سرگشته، سرگردان، حیران
-
حایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . حائر ] (اِفا.) سرگشته ، سرگردان .
-
حایر
لغتنامه دهخدا
حایر. [ ی ِ ] (اِخ ) موضع قبر حسین بن علی (ع ). (معجم البلدان ). وجه تسمیه ٔ آنرا حمداﷲ مستوفی چنین گوید: جهت آنکه چنان که ذکر رفت بعهد متوکل خلیفه آب در او بستند تا خراب شود. آب ، حیرت آورد، و زمینی که ضریح حضرت است خشک ماند. عمارت آن مشهد نیز عضدال...
-
حایر
لغتنامه دهخدا
حایر. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حیرت . سرگشته . سرگردان . که بیرون شد کار نداند. (منتهی الارب ). متحیر. حیران . (مهذب الاسماء). ج ، حوران . حیران . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) . || جای پست . || بستان . (منتهی الارب ). اصمعی گوید: مطمئن و وسط ...
-
حایر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حائِر] [قدیمی] hāy(')er سرگشته؛ سرگردان.
-
واژههای مشابه
-
حایر ضحاک
لغتنامه دهخدا
حایر ضحاک . [ ی ِ ض َح ْ حا ] (اِخ ) نام فرستاده ٔ مأمون به محمدبن جعفر دیباج ، هنگامی که وی در اطراف مدینه خروج کرد. محمدبن حسن قمی گوید: و محمدبن جعفر دیباج در سنه ٔ مائتین [ 200 ] هجریه به ناحیت مدینه خروج کرد، و بر آن ناحیت غلبه کرد و مأمون ، ح...
-
جستوجو در متن
-
سرگشته
واژگان مترادف و متضاد
۱. دربهدر، آواره، سرگردان ۲. حایر، حیران، حیرتزده ۳. دودل، گیج، متحیر، هاجوواج ۴. درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل ۵. شوریده، شیدا، آشفته، آسیمهدل، عاشق ۶. مضطرب، سراسیمه، آسیمهسر، هراسان ۷. واخورده
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ق...
-
اسرق
لغتنامه دهخدا
اسرق . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سارق . دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال : اسرق من اَکتل . اسرق من بُرجان ؛ یقال انّه کان لصّاً من ناحیة الکوفة صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب .اسرق من تاجة؛ قال حمزة حکی هذا المثل محمدبن حبیب فلم ینسب الرجل...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه بلغ من الفقه و التدریس مبلغاً تشیر الیه الأنامل و تثنی علیه الخناصر... و من هو من افراد هذ...