کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوشنده
/jušande/
معنی
۱. آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد؛ جوشان.
۲. [مجاز] متلاطم: ◻︎ ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲: ۱۸۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوشنده
لغتنامه دهخدا
جوشنده . [ ش َ دَ ] (اِخ ) لقب اشک بن دارا، اولین پادشاه سلسله ٔ اشکانی . (مفاتیح ).
-
جوشنده
لغتنامه دهخدا
جوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف )آنچه میجوشد. غلیان کننده . بغلیان آینده : به صبری کآوردفرهنگ در هوش نشاند آن آتش جوشنده را جوش . نظامی . || فوران کننده . متلاطم . مواج : چو از دیدگه دیدبان بنگریدزمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی .ملک در جنبش آمد بر س...
-
جوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت از جوشیدن) jušande ۱. آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد؛ جوشان.۲. [مجاز] متلاطم: ◻︎ ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲: ۱۸۹).
-
جستوجو در متن
-
فوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] favvār جوشنده؛ فورانکننده.
-
هائج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hā'ej ۱. جنبنده و جوشنده.۲. جوشش و خشم.۳. حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد.
-
فواره
فرهنگ فارسی معین
(فَ وّ رِ) [ ع . فوارة ] 1 - (ص .) مؤنث فوار، بسیار جوشنده . 2 - (اِ.) چشمه ای که آب آن فوران کند. 3 - لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد.
-
جوشندگی
لغتنامه دهخدا
جوشندگی . [ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت جوشنده : تو گفتی یکی بوته بد ساخته بجوشندگی سیم بگداخته .(گرشاسب نامه ص 161).
-
تیزجوش
لغتنامه دهخدا
تیزجوش . (نف مرکب ) سخت جوشنده و شتابان . سخت دونده و ناآرام : نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولادپوش . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
نیط
لغتنامه دهخدا
نیط. [ ن َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) چاه که از جوانبش آب در میان آید و از تک برنزهد. (منتهی الارب ). چشمه ٔ جوشنده در چاه پیش از آنکه چاه به قعر رسد . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) .
-
بجوش
لغتنامه دهخدا
بجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .
-
جوشان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جوشاندن و جوشانیدن) jušān ۱. = جوشاندن۲. (صفت) در حال جوشیدن؛ جوشنده: کتری جوشان.۳. (صفت) [مجاز] موّاج؛ متلاطم: چشمهٴ جوشان.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشمگین.
-
غقاق
لغتنامه دهخدا
غقاق . [ غ َق ْ قا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از غَق ّ. قیر جوشنده که آواز آن شنیده شود. || چرغ بانگ کننده . رجوع به غَق ّ شود. || (ص ) به معنی غَقوق است . (منتهی الارب ). در قطر المحیط به این معنی غقاقة آمده است . رجوع به غقوق شود.
-
سکالش
لغتنامه دهخدا
سکالش . [ س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (برهان ) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان . رودکی (از سعید نفیسی ص 1022).سکالش چنان شد دو کوشنده راکه ریزند صفرای جوشنده را. نظامی .|| متفکر و اندیشه مند بود...
-
کوشنده
لغتنامه دهخدا
کوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) جاهد. کوشا. ساعی . مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که این شاه توران فریبنده است بدی را همه سال کوشنده است . فردوسی .چو کوشش ز اندازه اندرگذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت . فردوسی .هم از کودکی بوده خسرومنش ...