کوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) جاهد. کوشا. ساعی . مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
که این شاه توران فریبنده است
بدی را همه سال کوشنده است .
چو کوشش ز اندازه اندرگذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت .
هم از کودکی بوده خسرومنش
خردمند و کوشنده و کاردان .
هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کوشنده نه از پی بهشتیم
جوشنده نه از غم جحیمیم .
هیچ کوشنده ای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسم گشای .
|| جنگجو. مبارزه کننده . مبارز : مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سگالش چنان شد دو کوشنده را
که ریزند صفرای جوشنده را.
گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان در شکست آورد.
و رجوع به کوشیدن شود.