کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توثة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توثة
لغتنامه دهخدا
توثة. [ ث َ ] (ع اِ)یکی توث . (منتهی الارب ). رجوع به توت و توث و تود شود. || بیماری است چشم را، و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید : توثه گوشتی فزونی است سرخ و نرم بر شکل توث (توت ) آویخته و بعضی باشد که به سیاهی گراید و زندرون (از اندرون ) پلک باشد و گ...
-
واژههای همآوا
-
توسط
واژگان مترادف و متضاد
۱. میانجیگری، وساطت ۲. میانجیگری کردن، وساطت کردن ۳. ازطریق، وسیله
-
توسط
فرهنگ واژههای سره
بدست، به دست، میان ج
-
توسط
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میان دو یا چند چیز واقع شدن ، در میان نشستن . 2 - میانجی شدن میان دو یا چند تن . 3 - (اِمص .) میانجی گری ، وساطت .
-
توسط
لغتنامه دهخدا
توسط. [ ت َ وَس ْ س ُ] (ع مص ) میانجی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). میانجی گری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عمل وساطت انجام دادن میان قوم . (از اقرب الموارد). واسطه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در میان چیزی شدن . (تاج المصادر...
-
توسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavassot ۱. میانه واقع شدن؛ میان دو یا چند چیز واقع شدن؛ میانجی شدن.۲. (اسم مصدر) میانجیگری.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانهروی.
-
جستوجو در متن
-
صنارة
لغتنامه دهخدا
صنارة. [ ص ِن ْ نا رَ ] (ع اِ) پاره ٔ آهن یا مس ملتوی که صیاد آنرا در گلوی صید فروبرد. ج ، صَنانیر. (المنجد). قلاب . قلاب ماهیگیری . || آهنی یا انبر کوچکی که در جراحی برای برداشتن پوست به کارمیرود : پس توثه را [ که در چشم پدید آید ] بصناره بگیرند، بآ...
-
توته
لغتنامه دهخدا
توته . [ تو ت َ / ت ِ ] (اِ) گوشت زیادتی باشد که گاه در اندرون پلک چشم و گاهی در بیرون آن برآید و گاه به سرخی و گاه بسیاهی گراید و نرم بود و مانند توت سیاه آویخته باشد و گاه خون از وی روان شود و گاهی نشود. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشید...
-
توث
لغتنامه دهخدا
توث . (ع اِ) تود.لغتی است در تا. (منتهی الارب ). مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). میوه ایست شیرین و درخت توت . (آنندراج ). توت . تود. فرصاد. معرب توت است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود. || بثره به شکل ت...