کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنگدل
معنی
( ~. دِ) (ص مر.) اندوهگین ، افسرده .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دلفگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول ≠ شاد، خرسند، مسرور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنگدل
واژگان مترادف و متضاد
افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دلفگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول ≠ شاد، خرسند، مسرور
-
تنگدل
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) (ص مر.) اندوهگین ، افسرده .
-
تنگدل
لغتنامه دهخدا
تنگدل . [ ت َ دِ ] (ص مرکب ) تنک دل . کنایه از ملول و ناخوش .(آنندراج ). دل فگار و ناامید. (ناظم الاطباء). اندوهگین . افسرده . غمگین . (فرهنگ فارسی معین ) : همی زار بگریست بر کشتگان بر آن تنگدل بخت برگشتگان . فردوسی .ز پیری مرا تنگدل دید دهربمن بازدا...
-
واژههای مشابه
-
تنگدل داشتن
لغتنامه دهخدا
تنگدل داشتن . [ ت َ دِ ت َ ] (مص مرکب ) افسرده و غمگین ساختن . ملول و ناخوش داشتن : مرا دهانک تنگ تو، تنگدل داردمیان لاغر تو، لاغر و نزار و حزین . فرخی .رجوع به تنگدل ودیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنگدل شدن
لغتنامه دهخدا
تنگدل شدن . [ت َ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غمگین و افسرده شدن . ملول و ناخوش شدن . تنگدل گشتن . اندوهناک شدن : ز گفتار او تنگدل شد قبادبشد تیز مغزش ز گفتار داد. فردوسی .ز گفتار او تنگدل شد شغادبرآشفت و سر سوی زابل نهاد. فردوسی .شدی تنگدل چون نیامد خرام ...
-
تنگدل کردن
لغتنامه دهخدا
تنگدل کردن . [ ت َ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افسرده و غمگین کردن . ملول و ناخوش گردانیدن . اندوهناک کردن : خواجه گفت امروز بهترم ولیکن هر ساعتی مرا تنگدل کند این ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).سوی فرهاد رفت آن سنگدل مردزبان بگشاد خود را تنگدل کرد. نظامی...
-
تنگدل گشتن
لغتنامه دهخدا
تنگدل گشتن . [ت َ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غمگین و افسرده شدن . ملول و ناخوش گشتن . اندوهگین و غمناک گردیدن : از آن مردمان تنگدل گشت شاه بخوبی نکرد اندر ایشان نگاه . فردوسی .وگر تنگدل گردی ای نامدارسوی کابلستان یکی کن گذار. فردوسی .بترسید کآید پس او س...
-
واژههای همآوا
-
تنگ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangdel افسرده؛ اندوهگین؛ غمناک.
-
جستوجو در متن
-
غنچه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غنچهخاطر› [قدیمی، مجاز] qončedel تنگدل؛ دلتنگ؛ ملول.
-
desponding
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نابود کردن، تنگدل شدن، دلسرد شدن، افسرده شدن، مایوس شدن
-
desponds
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلسرد می شود، تنگدل شدن، دلسرد شدن، افسرده شدن، مایوس شدن
-
تفته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] taftedel تنگدل؛ دلافگار؛ آزردهدل.