کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنعم راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنعم راندن
معنی
( ~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)خوش - گذرانی کردن ، عیاشی کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنعم راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)خوش - گذرانی کردن ، عیاشی کردن .
-
تنعم راندن
لغتنامه دهخدا
تنعم راندن . [ ت َ ن َع ْ ع ُ دَ ] (مص مرکب ) خوشگذرانی کردن . در ناز و نعمت زیستن . در آسایش وفراغ بال بسر بردن . خوش بودن در زندگی : سیه نامه چندان تنعم براندکه در نامه جای نوشتن نماند. (بوستان ).رجوع به تنعم و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای مشابه
-
تنعم کردن
لغتنامه دهخدا
تنعم کردن . [ ت َ ن َع ْ ع ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذراندن . به ناز و نعمت زندگی کردن . در خوشی و آسایش و نعمت زیستن : هزار سال تنعم کنی بدان نرسدکه یک زمان به مراد کسیت باید بود. سعدی .مباش ازبهر روزی مضطرب ، بنشین تنعم کن که از نان خوردن افتاده س...
-
عیش و تنعم
فرهنگ گنجواژه
خوشی.
-
ناز و تنعم
فرهنگ گنجواژه
رفاه، خوشی، نخوت.
-
ناز و تنعم
فرهنگ گنجواژه
نخوت.
-
جستوجو در متن
-
متنعم
لغتنامه دهخدا
متنعم . [ م ُ ت َ ن َع ْ ع ِ ] (ع ص ) به ناز و نعمت گذران کننده . (غیاث ) (آنندراج ). فراخ و آسان زندگانی کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی . (ناظم الاطباء). به ناز...
-
کام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kām ۱. خواستۀ دل؛ آرزو.۲. [قدیمی] خواست؛ مقصود؛ اراده: ◻︎ بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲: ۵/۲۶۴۰).۳. [قدیمی] لذت؛ خوشی؛ تنعم.۴. [قدیمی] قدرت؛ توانایی: ◻︎ وزاوی است پیروزی و هم شکست / بهنیک و بهبد زو بُوَد ک...
-
مراد
لغتنامه دهخدا
مراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رودکی .بقا بادش چنان کو را مراد است همی تا چرخ گردون را مدار است . عنصری .رزبان برزد سوی رز گ...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...