کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تغیظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تغیظ
/taqayyoz/
معنی
۱. به خشم شدن؛ خشم گرفتن؛ خشمناک شدن.
۲. سخت گرم شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تغیظ
لغتنامه دهخدا
تغیظ. [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بخشم شدن . (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت گرم گردیدن نیمروز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
تغیظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqayyoz ۱. به خشم شدن؛ خشم گرفتن؛ خشمناک شدن.۲. سخت گرم شدن.
-
واژههای همآوا
-
تقیض
لغتنامه دهخدا
تقیض . [ ت َ ق َی ْ ی ُ ] (ع مص ) مانندگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ).مانند و مشابه شدن . || آماده شدن جهت کسی و سببی برانگیختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیوفتیدن دیوار. (تاج المصادر بیهقی ). شکافتن دیوار و فرودریدن و و...
-
تقیظ
لغتنامه دهخدا
تقیظ. [ ت َ ق َی ْی ُ ] (ع مص ) در تابستان اقامت کردن در جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
غائظ
لغتنامه دهخدا
غائظ. [ ءِ ](ع ص ) نعت فاعلی از غیظ. آنکه غیظ آرد : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً و لکن الصدیق تغیظ.حضین بن منذر.
-
غیاظ
لغتنامه دهخدا
غیاظ. [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار غیظآرنده . بسیار خشمناک . صیغه ٔ مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً ولکن للصدیق تغیظ. (از لسان العرب ذیل غیظ).
-
متغیظ
لغتنامه دهخدا
متغیظ. [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) به خشم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشمناک . (ناظم الاطباء). || نیمروز سخت گرم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغیظ شود.
-
حضین
لغتنامه دهخدا
حضین . [ ح ُ ض َ ] (اِخ ) ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل . یکی از بنی رقاش ، مکنی به ابی ساسان . تابعی و شاعر است . بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ...
-
تزعب
لغتنامه دهخدا
تزعب . [ ت َ زَع ْ ع ُ ] (ع مص ) شتافتن . (از متن اللغة). || شادمان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنشط. (متن اللغة). نشاط داشتن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغیظ. (متن اللغة) (اقرب الموارد) ...