کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیزنده
معنی
(زَ دِ) (ص فا.) غربال کننده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیزنده
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) (ص فا.) غربال کننده .
-
بیزنده
لغتنامه دهخدا
بیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بیختن . (یادداشت مؤلف ). که بیزد. کسی که چیزی را غربال کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
تنکبیز
فرهنگ فارسی معین
(تُ نُ) (ص فا. اِ.) = تنک بیزنده : غربال ، موبیز.
-
بیزندگی
لغتنامه دهخدا
بیزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیزنده .
-
کافوربیز
لغتنامه دهخدا
کافوربیز. (نف مرکب ) کافور بیزنده . کافوربار.- ابر کافوربیز ؛ ابری که برف بارد.
-
بیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بیختن و بیزیدن) biz ۱. = بیختن۲. [قدیمی] بیزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاکبیز، مُشکبیز.
-
سمن بیز
لغتنامه دهخدا
سمن بیز. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) بیزنده ٔ سمن . || مجازاً، خوشبو. معطر : مرغ دل انگیز گشت باد سمن بیزگشت بلبل شبخیز گشت کبک گلو برگشاد.منوچهری .
-
متنخل
لغتنامه دهخدا
متنخل . [ م ُ ت َ ن َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آن که بهترین را برگزیند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که برمیگزیند بهترین چیزی را.(ناظم الاطباء). || بیزنده و غربال کننده .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به تنخل شود.
-
بیزن
لغتنامه دهخدا
بیزن . [ زَ ] (نف ) مخفف بیزنده : بادبیزن . (یادداشت مؤلف ). ممکن است «بیزن » در کلمه ٔ بادبیزن (در تداول عامه ) در اصل بادبزن (از زدن ) باشد یعنی بادزننده که در لهجه ٔ عامیانه «بزن » مبدل به بیزن شده است . و رجوع به بادبزن شود.
-
گل بیز
لغتنامه دهخدا
گل بیز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گل بیزنده . گل افشان . گل ریز. خوشبو. معطر : اگرچه باده فرح بخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است . حافظ.|| (ن مف مرکب ) افشانده شده از پرهای گل سرخ . (ناظم الاطباء).
-
زهربیز
لغتنامه دهخدا
زهربیز. [ زَ ] (نف مرکب ) غربال کننده ٔ زهر. بیزنده ٔ زهر. || در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است : کشید آبگون آتش زهربیززدش بر سر و ترک و یال از ستیز. اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به زهر شود.
-
پالای
لغتنامه دهخدا
پالای . (اِ) پالا. پالاد. پالاو. اسب جنیبت . || (نف ) افزاینده و زیادکننده . (برهان ). || صافی کننده . بیزنده . (غیاث اللغات ) :گهی از نرگست خوناب پالای گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای . عطار.ترکیب ها:- ترشی پالای . خون پالای . سماق پالای . رجوع به همین...
-
مشک بیز
لغتنامه دهخدا
مشک بیز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک افشان . مشک بیزنده . غربال کننده ٔ مشک . کنایه از هر چیز خوب با رائحه ٔ مطبوع : بزان بادش از زلفک مشک بیزهمه ره چو از نافه بگشاده زیز. اسدی (گرشاسبنامه چ حبیب یغمایی ص 224).به توخوشدل دماغ مشک بیزم ز تو روشن چراغ...
-
بیز
لغتنامه دهخدا
بیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر. || (ن مف ) صفت مفعولی مرخم ....