کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاراسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاراسته
واژهنامه آزاد
آرایش دادن به چیزی (زیبا کردن)-(زیبایی دادن)
-
جستوجو در متن
-
امهوسپند
لغتنامه دهخدا
امهوسپند. [ اَ پ َ ] (اِ) فرشته و مَلَک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) : همه قد و بالای امهوسپندبیاراسته همچو سرو بلند. زردشت بهرام .و رجوع به امشاسپند شود.
-
جایگاه نشست
لغتنامه دهخدا
جایگاه نشست . [ هَِ ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشستن گاه . تخت . سریر. کرسی . صندلی : از آن پس شهنشاه یزدان پرست بخاک آمد از جایگاه نشست . فردوسی .کمر بسته و گرز شاهان بدست بیاراسته جایگاه نشست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا...
-
یکون
لغتنامه دهخدا
یکون . [ ی َ ] (اِ) نوعی از جامه باشد، آن را از حریر الوان بافند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جامه ای باشد که از حریر سازند. (صحاح الفرس ). جامه ٔ حریر الوان . (انجمن آرا) (آنندراج ). || یکونه . یکسان . (فرهنگ اسدی ) : تو بیاراسته بی آرایش چه به کربا...
-
آگور
لغتنامه دهخدا
آگور. (اِ) خشت پخته . آجر. (ربنجنی ). کرمید : بر در و بام برف پنداری بیخته گچ و کشته آگور است . مسعودسعد.خانه ٔجغد را بکوشیدی بگچ آگور و نقش پوشیدی آن گچ آگور کرده خانه ٔ دین وین بیاراسته بنور یقین . سنائی .آهک کافوروش اندوده بر آگور اوخشت زرین را مط...
-
مخالصت
لغتنامه دهخدا
مخالصت . [ م ُ ل َ ص َ ] (ع اِمص ) دوستی خالص و بی ریا و راستی و صداقت و اخلاص . (ناظم الاطباء): میمنه و میسره و قلب و جناح ِ آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته .(کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). کیفیت موالات و افتتاح مؤاخات ایشا...
-
پای کوفتن
لغتنامه دهخدا
پای کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) رقص . پای کوبیدن . پای بازی کردن . رقصیدن . رقاصی . زَفن : و سی زنند که هر روزی گرد این بت برآیندبا طبل و دف و پای کوفتن . (حدود العالم ). به یکسال اندر، چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آب اَسته با نبیذ و رود...
-
سوابق
لغتنامه دهخدا
سوابق . [ س َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر ... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه ). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته . (کلیله ودمنه ). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود...
-
باژگاه
لغتنامه دهخدا
باژگاه . (اِ مرکب ) باژخانه . گمرک . (یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. (ناظم الاطباء). باژستان : به آب اندر افکند خسرو سپاه چو کشتی همی راند بر باژگاه . فردوسی .گرفتند پیکار با باژخواه که کشتی کدامست بر باژگاه . فردوسی .چو آمد بنزدیکی باژگ...
-
گل سوری
لغتنامه دهخدا
گل سوری . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان گل سرخ است . (آنندراج ). گل آتشی از اسفرمهاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : روزی تو به جنگ شوی روی تیغ توباغی کند پر از گل سوری و ارغوان . فرخی .تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بی...
-
گرزن
لغتنامه دهخدا
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ...
-
نشستنگه
لغتنامه دهخدا
نشستنگه . [ ن ِ ش َ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای نشستن . آنجا که بر آن می نشینند : کجا فرش را مسند و مرقد است تهمتن بیامد به زابلستان نشستنگهی ساخت در گلستان . فردوسی .نشستنگه فضل بن احمد است . فردوسی .نهادندبر پشتشان تخت زرنشستنگه شاه با تاج و فر.فرد...
-
وافی
لغتنامه دهخدا
وافی . (ع ص ) وفاکننده به عهد. نگهبان عهد. (از اقرب الموارد). باوفا. راست . صادق . آنکه به شرط و عهد خود وفا کند. (ناظم الاطباء) : ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا. منوچهری .ز آب تتماجی که دادش ترکمان آن چنان وافی شده ست و پاسبان . ...
-
مزین
لغتنامه دهخدا
مزین . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ع ص ) مرد پیراسته موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجل مزین الشعر. (ناظم الاطباء). || آراسته . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). بیاراسته . مُجمَّل . زینت شده . بزیب . مزوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجت ...