پای کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) رقص . پای کوبیدن . پای بازی کردن . رقصیدن . رقاصی . زَفن : و سی زنند که هر روزی گرد این بت برآیندبا طبل و دف و پای کوفتن . (حدود العالم ). به یکسال اندر، چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آب اَسته با نبیذ و رود و سرود و پای کوفتن . (حدود العالم ). ندیمان و غلامانش پای کوفتند. (تاریخ بیهقی ). تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت . (تاریخ بیهقی ).
|| کنایه از نزدیک شدن برفتن و مردن . (برهان ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.