کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُنتابستانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
serotinal
بُنتابستانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ویژگی آن دسته از پدیدههای مربوط به نمو که در اواخر فصل تابستان اتفاق میافتد
-
واژههای مشابه
-
تابستانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابستانه ≠ زمستانی ۲. صیفی ≠ شتوی
-
aestival 1/ estival 1
تابستانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ویژگی آن دسته از پدیدههای مربوط به نمو که در فصل تابستان اتفاق میافتد
-
تابستانی
لغتنامه دهخدا
تابستانی . [ ب ِ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به تابستان ، صیفی . آنچه که مخصوص این فصل باشد: خانه ٔ تابستانی . لباس تابستانی . ازض ٌ مصیفه ؛ زمین تابستانی . (منتهی الارب ). مکان ٌ مصیف ؛ جای تابستانی . (منتهی الارب ). مکان ٌ مصیوف ؛ جای تابستانی . (منتهی...
-
تابستانی
دیکشنری فارسی به عربی
صيف
-
تعطیلات تابستانی
فرهنگ واژههای سره
فرویشهای تابستان
-
summer tyre
تایر تابستانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] تایری با ترمزگیری خوب بر روی زمینهای خشک و خیس در دماهایی بالاتر از دمایی که در آن یخزدگی جاده مشاهده میشود
-
خانه ٔ تابستانی
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ تابستانی . [ن َ / ن ِ ی ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خانه ای که در تابستانها برای زیست اختیار کنند. مصیف . (دهار).
-
summer solstice
انقلاب تابستانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] 1. نقطهای روی نیمۀ شمالی دایرهالبروج که در بیشترین فاصلۀ زاویهای از استوای آسمان است وبا رسیدن مرکز خورشید به آن، تابستان در نیمکرۀ شمالی آغاز میشود 2. زمانی که خورشید به این نقطه در آسمان برسد
-
خانه تابستانی
دیکشنری فارسی به عربی
کشک
-
بن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصل، بیخ، پی ۲. ریشه، ستاک ۳. انتها، ته، قعر ≠ نوک ۴. اساس، بنیان، بنیاد، پایه ۵. کوپن ۶. قاعده اشکالهندسی
-
بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bun و būn] ‹بنست، بنه، بون› bon ۱. بیخ؛ بنیاد؛ بیخ چیزی.۲. پایان.۳. درخت (در ترکیب با نام میوه): آلوبُن، بادامبُن، خرمابُن.〈 از بن: (قید) از ریشه؛ از بیخ؛ از اصل.〈 از بن دندان: [قدیمی، مجاز]۱. به میل و رضا و رغبت.۲. از ته دل ...
-
بُن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← ستاک
-
بن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] ( اِ.) تکه کاغذ چاپی که دارندة آن می تواند به موجب آن از کالا یا خدمتی استفاده کند.