کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلوق
لغتنامه دهخدا
بلوق . [ ب َل ْ لو ] (ع اِ) زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ). مفازه ، و یا قطعه زمینی که هیچ نباتی نرویاند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
بلوق
لغتنامه دهخدا
بلوق . [ ب ُ ] (ع مص ) شتافتن . || تمام گشادن در را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چهارطاق کردن . || بردن سیل سنگها را. || ربودن دوشیزگی . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
بلوغ
واژگان مترادف و متضاد
تکلیف، رسایی، رشد، کمال
-
بلوغ
فرهنگ واژههای سره
پزاوش، بالش
-
بلوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [عربی] boluq ۱. مرحلهای که موجود زنده به حد رشد کامل میرسد.Δ در اسلام سن بلوغ دختر پایان نُه سال قمری و برای پسر پایان چهارده سال قمری است.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] رسیدن.
-
بلوغ
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به سر رسیدن . 2 - رسیدن به سن رشد. 3 - رسیدگی . 4 - سن قانونی .
-
بلوغ
لغتنامه دهخدا
بلوغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود، بخش حومه ٔشهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
بلوغ
لغتنامه دهخدا
بلوغ . [ ب ُ ] (ع اِ) رسیدگی . (منتهی الارب ). || رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین ). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است . (ناظم الاطباء) : و پس از بلوغ ، غم مال ...
-
بلوغ
لغتنامه دهخدا
بلوغ . [ب ُ ] (ع مص ) رسیدن به مکانی یا نزدیک به رسیدن . (منتهی الارب ). وصول یا مشرف شدن بر وصول . (اقرب الموارد). و از آن جمله است : آیه ٔ فاذا بلغن أجلهن . (قرآن 234/2)؛ یعنی نزدیک شدند بدان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رسیدن . (المصادر زو...
-
جستوجو در متن
-
بلالیق
لغتنامه دهخدا
بلالیق . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بَلّوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج ). رجوع به بلوق شود. || ج ِ بلّوقة. (اقرب الموارد). رجوع به بلوقة شود.
-
سنبلاغ
واژهنامه آزاد
سُنبُلاغ، واژه ی ترکی است. به معنایِ چشمه ی که از آن آب از زیر زمین می جوشد. در اصطلاح محلی آبی که از زیر زمین می جوشد، به آن بلوق بلوق می گویند. هم چنان سنبلاغ نام قریه ی است در ولسوالی مرکز بهسود مربوط به یکی از ولایت های افغانستان.
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ] (ع مص ) تمام گشادن در را یا سخت گشادن . (منتهی الارب ). در بگشادن . واگشادن در. (تاج المصادربیهقی ). در بگشادن . (المصادر زوزنی ). بُلوق . (اقرب الموارد). و رجوع به بلوق شود. || بند کردن ،از اضداد است . (منتهی الارب ). در بستن . (تاج ال...
-
بلوقة
لغتنامه دهخدا
بلوقة. [ ب َل ْ لو ق َ / ب ُ ل ْ لو ق َ ] (ع اِ) بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی ، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ). مفازه ، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد).بلوق . || (اِخ ) موضعی است به ناحیه ٔ بح...