کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلعوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلعوم
لغتنامه دهخدا
بلعوم . [ ب ُ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار سخت فروبرنده . (ناظم الاطباء). بَلعَم . و رجوع به بلعم شود. || (اِ) راهگذر طعام در حلق . (منتهی الارب ). راهگذر طعام و شراب در حلق . (دهار). مری . گلوگاه . مبلع. حلق . بُلعم . ج ، بَلاعم .(اقرب الموارد). و رجوع به...
-
جستوجو در متن
-
بلاعیم
لغتنامه دهخدا
بلاعیم . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بُلعوم . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به بلعوم شود.
-
گلوگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] ga(e)lugāh مجرای خوراک در حلق؛ بلعوم؛ حلقوم.
-
بلاعم
لغتنامه دهخدا
بلاعم . [ ب َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ بُلعم . (اقرب الموارد). رجوع به بلعم شود. || ج ِ بُلعوم . (اقرب الموارد). رجوع به بلعوم شود.
-
بلعم
فرهنگ فارسی معین
(بَ عَ) [ ع . بلعوم ] (ص .) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد.
-
مسرط
لغتنامه دهخدا
مسرط. [ م ِ / م َ رَ ] (ع اِ) راه گذر طعام . حلق . (منتهی الارب ). بلعوم . مصرط. (از اقرب الموارد).
-
زلعوم
لغتنامه دهخدا
زلعوم . [ زَ ] (ع اِ) گلو. (تشکیل یافته از زلع مانند بلعوم که از بلع درست شده است ).(از دزی ج 1 ص 599). رجوع به زلع و ماده ٔ قبل شود.
-
مسرط
لغتنامه دهخدا
مسرط. [ م ِ رَ ] (ع ص ) سریعالاکل . (اقرب الموارد). || (اِ) راه گذر طعام در حلق . (منتهی الارب ). بلعوم . (اقرب الموارد).
-
بلعم
لغتنامه دهخدا
بلعم . [ ب ُ ع ُ ] (ع اِ) راهگذر طعام در حلق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بلعوم . مری . مبلع. ج ، بَلاعم . (اقرب الموارد).
-
مبلع
لغتنامه دهخدا
مبلع. [ م َ ل َ ] (ع اِ) حلق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). محل بلع وگلو و حلق . (ناظم الاطباء). حلق . بلعم . بلعوم . آنجای از گلو که غذا را بلع کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای طعام . حلق . (از اقرب الموارد). || سوراخ مبال و آبری...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری ٔ. [ م َ ] (ع اِ) مری . گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است چسبنده به حلقوم . (منتهی الارب ). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گذرگاه طعام و شراب را گوی...
-
گذرگاه
لغتنامه دهخدا
گذرگاه .[ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) ممر. (دهار). معبر. جای گذر. جای عبور. راه و جای گذر و عبور از دریا. (آنندراج ). مسیر. منفذ. مجری . خِیاط. (منتهی الارب ) : جایی که گذرگاه دل مجنون است آنجا دوهزار نیزه بالا خون است . (منسوب به رودکی ).گذرگاه این آب دریا ...
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ] (ع اِ) گلو. (منتهی الارب ) (دهار). نای گلوی . حلقوم . ج ، حلوق ، احلاق . (منتهی الارب ). مبلع. بلعوم : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون . کسائی .ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم ز بیهوده گفتار گشته دژم . فردوسی...