بلعوم . [ ب ُ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار سخت فروبرنده . (ناظم الاطباء). بَلعَم . و رجوع به بلعم شود. || (اِ) راهگذر طعام در حلق . (منتهی الارب ). راهگذر طعام و شراب در حلق . (دهار). مری . گلوگاه . مبلع. حلق . بُلعم . ج ، بَلاعم .(اقرب الموارد). و رجوع به بلعم شود. || آبراهه ٔ اندرونی زمین بلند. (منتهی الارب ). مسیلی داخل زمین که در «قف » یا قسمت مرتفع زمین قرار دارد. (از اقرب الموارد). || سپیدی پتفوز و پوزه ٔ خر. (منتهی الارب ). سفیدیی که در پوزه ٔ خر است در جانب دهان . ج ، بَلاعیم . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.