گذرگاه .[ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) ممر. (دهار). معبر. جای گذر. جای عبور. راه و جای گذر و عبور از دریا. (آنندراج ). مسیر. منفذ. مجری . خِیاط. (منتهی الارب ) :
جایی که گذرگاه دل مجنون است
آنجا دوهزار نیزه بالا خون است .
گذرگاه این آب دریا کجاست
بباید نمودن به ما راه راست .
چو خانه بدین گونه ویران بود
گذرگاه دزدان و شیران بود.
بیاویخت از پیش درگاه ما
بر آن سو که باشد گذرگاه ما.
زبیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست .
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا.
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری .
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت .
به دریاست پیوسته این شهرباز
گذرگاه کشتی است کآید فراز.
نهاله گه شیر آهو چریده
گذرگاه شاهین کبوتر گرفته .
در آن تاختن کآرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود.
چو شه دید کآن کان الماس خیز
گذرگاه دارد چو الماس تیز.
بشرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من .
افتاده ٔ غم در این گذرگاه
بی سلسله کی برآید از چاه .
هر لحظه بنوحه در گذرگاه
بیخود بدرآمدی ز خرگاه .
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکند بر راه .
بسا دولت که آید بر گذرگاه
چو مرد آگه نباشدگم کند راه .
گذرگاه قرآن و پند است گوش
به بهتان و باطل شنیدن مکوش .
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است .
مَسهَج ؛ گذرگاه باد. معاث ؛ گذرگاه . مَقطَعُالانهار؛گذرگاه در جوی . بلعوم ؛ گذرگاه خوراک در گلو. (منتهی الارب ). مری ؛ گذرگاه طعام و شراب . (ترجمه ٔ شرح قاموس ). بندروغ ؛ سه پای بود که اندر میان آب نهند تا از گذرگاه به جائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
رجوع به گذرگه شود.