کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزمه
/bazme/
معنی
گوشهای از بزمگاه؛ قسمتی از مجلس عیش و عشرت: ◻︎ ارم نقشی از بزمهٴ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی: لغتنامه: بزمه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bazme گوشهای از بزمگاه؛ قسمتی از مجلس عیش و عشرت: ◻︎ ارم نقشی از بزمهٴ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی: لغتنامه: بزمه).
-
بزمه
لغتنامه دهخدا
بزمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) گوشه و طرفی از بزمگاه . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بمعنی بزم ، و سیف اﷲ نوشته که ها برای تصغیر است ، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم . در ا...
-
واژههای مشابه
-
بزمة
لغتنامه دهخدا
بزمة. [ ب َ م َ ] (ع اِ) یک بار خوردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خوردن یک بار در شبانروزی . (از مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || وزن سی درم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زرکاری
لغتنامه دهخدا
زرکاری . [ زَ] (ص نسبی ) تذهیبی . طلاکاری . زرنگارشده : کارگاهی به زیب و زرکاری رنگ ناری و نقش سمناری . نظامی .حجله و بزمه ای به زرکاری حجله عودی و بزمه گلناری . نظامی .رجوع به زرکار، زر و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
بزمگاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزمگه، بزمه، مجلسعیشونوش ≠ رزمگاه، رزمگه ۲. عشرتکده، عشرتگاه ≠ ماتمکده، ماتمسرا
-
گلناری
لغتنامه دهخدا
گلناری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ . (ناظم الاطباء). سرخ رنگ : حجله و بزمه ای بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری . نظامی .مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به که از شراب حریفان سفله گلناری .امیدی رازی .
-
دستبند زدن
لغتنامه دهخدا
دستبند زدن . [ دَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بند و حلقه بر دست کسی نهادن . او را مقید کردن : بند بر دست من کمند زده من بر افلاک دستنبد زده . نظامی . || حلقه زدن . پره زدن . دایره بستن : گرد آن بزمه ٔ پرندزده کبک و دراج دستبند زده .نظامی .
-
زهرخوار
لغتنامه دهخدا
زهرخوار. [ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ زهر. زهرخورنده . || (ن مف مرکب ) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است : شنیدم که زهری برآمیختندنهانی دلش در گلو ریختندتن زهرخوارش چو شد دردمندبسوی سفر بزمه ای زد بلند. (اقبالنامه چ وحید ص 278).رجوع ...
-
عودی
لغتنامه دهخدا
عودی . (ص نسبی ) رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی . (غیاث اللغات ). رنگی است مایل به سیاهی مانند عود. (آنندراج ). به رنگ یا به بوی عود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عود شود : کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش ت...
-
رزمه
لغتنامه دهخدا
رزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه . (یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْ...
-
زنگی
لغتنامه دهخدا
زنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حبشی و مردم سیاه رنگ و مردم بیابانی و وحشی و مردم ابله . ج ، زنگیان . (ناظم الاطباء). باشنده...
-
رومی
لغتنامه دهخدا
رومی . (ص نسبی ) منسوب به روم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است . گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء.(ناظم الاطباء). || ساخت روم : سکندر بیامد...