زهرخوار. [ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ زهر. زهرخورنده . || (ن مف مرکب ) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است :
شنیدم که زهری برآمیختند
نهانی دلش در گلو ریختند
تن زهرخوارش چو شد دردمند
بسوی سفر بزمه ای زد بلند.
رجوع به زهر شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زهرخوار. [ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ زهر. زهرخورنده . || (ن مف مرکب ) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است :
شنیدم که زهری برآمیختند
نهانی دلش در گلو ریختند
تن زهرخوارش چو شد دردمند
بسوی سفر بزمه ای زد بلند.