کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برکنده
/barkande/
معنی
۱. کندهشده.
۲. ازریشهدرآمده؛ ریشهکنشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) barkande ۱. کندهشده.۲. ازریشهدرآمده؛ ریشهکنشده.
-
برکنده
لغتنامه دهخدا
برکنده . [ ب َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنده . کنده شده .- برکنده بال ؛ که بال وی جدا کرده باشند : کند جلوه طاوس صاحب جمال چه میخواهی از باز برکنده بال ؟ سعدی .نَتِف ؛ زاغ برکنده بال . (از منتهی الارب ).- برکنده دندان ؛ بی دندان .- برکنده قدر ؛ پ...
-
جستوجو در متن
-
انقلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) برکنده شدن ، از بیخ برکنده شدن .
-
منخلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monxale' ازجابرکنده.
-
انهلاب
لغتنامه دهخدا
انهلاب . [ اِ هَِ ] (ع مص ) برکنده گردیدن موی . (منتهی الارب ). برهنه شدن از کاسموی . برکنده شدن کاسموی . (ناظم الاطباء). برکنده موی شدن . (منتهی الارب ).
-
انزعاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enze'āj ۱. از جا برکنده شدن.۲. بیآرام شدن.
-
انقلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enqelā' برکنده شدن؛ از بیخوبن کنده شدن.
-
مخلوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maxlu' کسی که از مقام خود برکنار شده؛ برکندهشده.
-
منقلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monqale' برکنده؛ از بنکندهشده.
-
منبوش
لغتنامه دهخدا
منبوش . [ مَم ْ ] (ع ص ) تره ٔ برکنده شده . (آنندراج ). از بیخ برکنده . (ناظم الاطباء).
-
منتتف
لغتنامه دهخدا
منتتف . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) موی برکنده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برکنده و از بیخ برکنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتتاف شود.
-
مقلوع
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) از بیخ برکنده شده .
-
منزوع
لغتنامه دهخدا
منزوع . [ م َ ] (ع ص ) برکشیده شده از جای و برکنده شده . (آنندراج ). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده . برکنده شده . غارت شده . (ناظم الاطباء).- زبیب منزوع العجم ؛ کشمش دانه بیرون کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منزوع الرغوة ؛ کف زده . کف گرفته . (...
-
انقعار
لغتنامه دهخدا
انقعار. [ اِ ق ِ ] (ع مص ) از بیخ بریده شدن و برکنده گردیدن درخت و بر زمین افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). برکنده شدن درخت از ریشه . (از اقرب الموارد). از بیخ برکنده شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). برکنده شدن . (مصادر زوزنی ). از بن...