منزوع . [ م َ ] (ع ص ) برکشیده شده از جای و برکنده شده . (آنندراج ). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده . برکنده شده . غارت شده . (ناظم الاطباء).
- زبیب منزوع العجم ؛ کشمش دانه بیرون کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منزوع الرغوة ؛ کف زده . کف گرفته . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| برکنده شده و غارت شده . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.