کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برستن
لغتنامه دهخدا
برستن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص ) رستن . رهایی یافتن . رها شدن . خلاص شدن . مستخلص شدن . نجات یافتن . تخلص : گمان برد کز بخت وارون برست نشد بخت وارون از آن یک بدست . ابوشکور.تنی چند از موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست . عنصری .و رجوع به رستن شود.- برستن ...
-
برستن
لغتنامه دهخدا
برستن . [ ب ِ رُ ت َ ] (مص ) رستن . روئیدن و سبز شدن . رجوع به رستن شود.
-
جستوجو در متن
-
انفلات
لغتنامه دهخدا
انفلات .[ اِ ف ِ ] (ع مص ) درگذشتن و فوت شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یقال : انفلت منی . (ناظم الاطباء). || بشتاب بیرون رفتن . (ناظم الاطباء). || برستن . (مصادر زوزنی ). نجات و خلاص یافتن از. (اقرب الموارد). جَستن . (یادداشت مؤلف ...
-
افلات
لغتنامه دهخدا
افلات . [اِ ] (ع مص ) فوت شدن چیزی . || گذاشتن . || فوت کردن . لازم و متعدی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بجستن و بجهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برستن و برهانیدن . (المصادرزوزنی ). جستن . انفلات . (یادداشت مؤلف ) : فلایومن علی من ...
-
انبات
لغتنامه دهخدا
انبات . [ اِم ْ ] (ع مص ) رستن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رُستن . (مصادر زوزنی ). برُستن . (تاج المصادر بیهقی ). || رویانیدن .(منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). گویند انبت اﷲ نباتاً فهو منبوت . (از من...
-
بررستن
لغتنامه دهخدا
بررستن . [ ب َرْ، رُ ت َ ] (مص مرکب ) روییدن . برستن . رستن : ببالای بررسته چون زادسروی بروی دل افروز چون بوستانی . فرخی .نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی بر رست و بر دوید بر او بر بروز بیست . ناصرخسرو.شبانی بیابانی آمد ز راه نیی دید بررسته از قعر چاه ....
-
نجاة
لغتنامه دهخدا
نجاة. [ ن َ ] (ع مص ) رهیدن . نجو. نجاء. نجایة. (منتهی الارب ). رستگاری . رهیدن . (آنندراج ). رستن . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). برستن . (زوزنی ). رجوع به نجات شود. || (اِ) حسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ||...
-
نبت
لغتنامه دهخدا
نبت . [ ن َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). نبات . (اقرب الموارد).هرچه بروید. (مهذب الاسماء). آنچه برویاند آن را خدا. آنچه از رستنیها که از زمین برآید. (از معجم متن اللغة). روییدنی . رستنی . نبا...
-
افلاح
لغتنامه دهخدا
افلاح . [ اِ ] (ع مص ) زیست نمودن بچیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقاء یافتن . (از المصادر زوزنی ). || پیروزی یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). فیروزمندی . (غیاث ال...
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ) چاره . گزیر. علاج . بُد.... مخفف چاره . (برهان ). رجوع به «چاره » شود : ز دشمن به دینار و یا زینهاربرستن توان و آز را نیست چار. ابوشکور بلخی .چه چار است واین کار را راه چیست ؟که برکرد و ناکرد باید گریست . فردوسی .خردمند از خرد جوید همه چارب...
-
نجات
لغتنامه دهخدا
نجات . [ ن َ ] (ع اِمص ) رهائی . خلاصی . آزادی . (ناظم الاطباء). رستگاری . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (دهار). رستن . (فرهنگ نظام ). نجاح . برستن . رهائی یافتن . منجا. منجات . نجاء. پرماس . خلاص . (یادداشت مؤلف ) : و از آن نجات یافتم...
-
نبات
لغتنامه دهخدا
نبات . [ ن َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). روئیدنی ، که لفظ دیگرش گیاه است . (فرهنگ نظام ). رستنی . (لغات فرهنگستان ). هر سبزه و درخت که از زمین بروید. (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ). اسمی است که شامل می شود ب...
-
رستن
لغتنامه دهخدا
رستن . [ رَ ت َ ] (مص ) نجات یافتن و آزاد شدن . (ناظم الاطباء). رها شدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). خلاص شدن و نجات یافتن . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 12). خلاص شدن . (فرهنگ رشیدی ). نجات یافتن . رهایی یافتن . رها شدن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ...
-
زینهار
لغتنامه دهخدا
زینهار. (اِ) بمعنی زنهار است که پناه جستن و امان خواستن باشد. (برهان ). بمعنی زنهار است و بمعنی امان . (انجمن آرا) (آنندراج ). پناه و امان ... و مهلت . (غیاث ). زنهار. (جهانگیری ). پهلوی «زینهار» (امن ، امان )، سغدی «زینیه » (پناه ، امان ). اندرس آن ...