کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باگهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باگهر
لغتنامه دهخدا
باگهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) (از: با + گهر) نجیب . اصیل . شریف . باگوهر. گوهری . نژاده : جوان ارچه دانا بود باگهرابی آزمایش نگیرد هنر. فردوسی .یکی باگهر بود نامش تورگ به هندوستان پهلوانی بزرگ . فردوسی .نخستین چنین گفت با مهتران که ای پرهنر باگهر سرور...
-
جستوجو در متن
-
اصیل
فرهنگ نامها
(تلفظ: asil) (عربی) صاحب نسب ، شریف ، نژاده ، باگهر ، والاتبار ، دارندهی نژاد گزیده ، نجیب .
-
باگوهر
لغتنامه دهخدا
باگوهر. [گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) (از: با + گوهر) باگهر. گوهری . نجیب . اصیل . شریف . نیک نژاد. نژاده : به لشکر یکی مرد بد شهره نام خردمند و با گوهر و نام و کام . فردوسی .ببخشید اگر شان بسی بد گناه که با گوهر و دادگر بود شاه . فردوسی .و رجوع به باگه...
-
اصل پاک
لغتنامه دهخدا
اصل پاک . [ اَ ] (ص مرکب ) اصیل . بااصل . نجیب . باگهر : با مردم اصل پاک و عاقل آمیزوز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام .و رجوع به اصل شود.
-
اصیل زاده
لغتنامه دهخدا
اصیل زاده . [اَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) آنکه از خاندانی اصیل باشد. بااصل . باگهر. باگوهر. نجیب : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرمت بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور.سوزنی .
-
نجیب
لغتنامه دهخدا
نجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم...
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اَ ] (ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. (غیاث ). آنکه دارای اصل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خداوند اصل و حسب و نسب و بزرگ . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3). صاحب اصل . صاحب نسب . (منتهی ا...
-
رامشگر
لغتنامه دهخدا
رامشگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس ) (انجمن آرا) (منتخب اللغات ) (رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ).سازنده . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده . (لغت محلی شوشت...
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (حرف اضافه ،پیشوند) (از پهلوی اَوی ) بی . بلا. بدون : ابی دانشان بار تو کی کشندابی دانشان دشمن دانشند.ابوشکور.ابی آنکه دیده ست پستان مام بخوی پدر بازگردد تمام . فردوسی .ابی او که اورنگ شاهی مبادبزرگی و بزم سپاهی مباد. فردوسی .ابی پر و پی...
-
پرهنر
لغتنامه دهخدا
پرهنر. [ پ ُ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) پرفضیلت . پرفضل . کثیرالفضل . صاحب فضیلت بسیار. صاحب صنایع : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر و آزاده بود. رودکی (از سندبادنامه ).ستودش فراوان و کرد آفرین بر آن پرهنر پهلو پاکدین . فردوسی .شنیدند مردم سخنهای شاه...
-
خواستار
لغتنامه دهخدا
خواستار. [ خوا / خا ] (نف ) دادخواه . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) احضار. (یادداشت بخط مؤلف ).- خواستار کردن ؛ احضار کردن . فراخواندن : بفرمود خسرو بسالار بارکه بازارگان را کند خواستار. فردوسی .چنین گفت با میزبان شهریارکه بهرام ما را کند خواستار. فرد...
-
لنبک آبکش
لغتنامه دهخدا
لنبک آبکش . [ لُم ْ ب َ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) نام سقائی جوانمرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته ٔ براهام جهود را به وی بخشید. فردوسی شرح داستان را چنین منظوم داشته است : چنان بد که روزی به نخجیر شیر...
-
پیشگاه
لغتنامه دهخدا
پیشگاه . (اِ مرکب ) صدر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صدر مجلس . (غیاث ). صدر بیت . (زمخشری ). بالای مجلس . مقدم البیت ، مقابل درگاه . مقابل آستان . مقابل پایگاه . سدّه . (نصاب ). پیشگه . رجوع به پیشگه شود : بارگاه تو کارگاه وجودپایگاه تو پی...
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص ) تابناک . نورانی . منور. درخشان . تابان . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). چیز دارنده ٔ نور مثل چراغ و آفتاب و اطاق روشن . (فرهنگ نظام .). مُضی ٔ. منیر. باهر.بافروغ . مقابل تاریک . (یادداشت مؤلف ) : تا همه مجلس از فروغ ...