کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باسلیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باسلیق
/bāseliq/
معنی
شاهرگ بازو؛ سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون میگرفتند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باسلیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹باسیلیق› (زیستشناسی) [قدیمی] bāseliq شاهرگ بازو؛ سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون میگرفتند.
-
باسلیق
لغتنامه دهخدا
باسلیق . [ ] (اِ) آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی . ج ، باسلیقات : و کان من معدات السفن الحربیة عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانة حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161).
-
باسلیق
لغتنامه دهخدا
باسلیق . [ س ِ ] (یونانی ، اِ) معنی لغوی آن پادشاه عظیم است ... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه . (یادداشت مؤلف ). || شاهرگی در دست . (ناظم الاطباء). رگی اس...
-
واژههای مشابه
-
باسلیق ابطی
لغتنامه دهخدا
باسلیق ابطی . [ س ِ ق ِ اِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام رگی است در دست . آنرا اَسلم و عرق الاَسلم نیز گویند یعنی رگ با سلامت تر. (یادداشت مؤلف ) : و باسلیق ابطی را بدین نام از بهر آن گفته اند که نزدیک بغل دست پدید آید و ابط به تازی بغل را گویند...
-
باسلیق مادیان
لغتنامه دهخدا
باسلیق مادیان . [ س ِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رگی در دست : در هر دستی دو رگ باسلیق است که یکی را باسلیق مادیان و دیگری را باسلیق ابطی گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به باسلیق شود.
-
جستوجو در متن
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ، اِ) یا عِرْق ِ اسلم . باسلیق ابطی است . یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است . و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی...
-
باشلیغ
لغتنامه دهخدا
باشلیغ. (اِ) سردار. سالار. (ناظم الاطباء). و رجوع به باسلیق شود.
-
پشت و پای
لغتنامه دهخدا
پشت و پای . [ پ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یا رگ پشت و پای . باسلیق . (زمخشری ).
-
حبل الذراع
لغتنامه دهخدا
حبل الذراع . [ ح َ لُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) دو رگ دیگر، حبل الذراع است و این رگ اندر بیشتری مردمان ، باسلیق است و اندر بعضی باسلیق با اکحل آمیخته میگردد و حبل الذراع آن است ، و بر زیر زندالاعلی نهاده است ، نزدیک خرده ٔ دست است و اگرچه میگویند که آن باس...
-
قیفال
لغتنامه دهخدا
قیفال . (معرب ، اِ) رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند. (آنندراج ). رگی است در ذراع که برای بیماریهای ...
-
کمرگاه
لغتنامه دهخدا
کمرگاه . [ ک َ م َ ] (اِ مرکب ) میان و در این صورت کمر به معنی کمربند باشد که برمیان بندند. (آنندراج ). محلی که کمربند و یا تنگ بر آن قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین ). آن بهر از تن ، که کمر بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر کمرگاه تو از ک...
-
پهنه
لغتنامه دهخدا
پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مقابل گوی . طبطاب . راکت (در گوی و پهنه ). قسمی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است و گوی رادر آن نهاده برافکنند و چون نزدیک بفرود آمدن شود باز سر پهنه را بر او زنند و هم چنین کنند و نگذارند بر زمین آید تا بمقصد برسانند. (...
-
نشکرده
لغتنامه دهخدا
نشکرده .[ ن ِ ک ِ دَ / دِ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ) دست افزار کفشدوز و موزه دوز. (لغت فرس اسدی ص 507) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شفره . (از منتهی الارب ). ذرب . (از منتهی الارب ). از میل . (تفلیسی ). ارمیک . محذی . آلت...