کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایینه
دیکشنری فارسی به عربی
زجاج , مرآة
-
واژههای مشابه
-
آیینه
فرهنگ نامها
(تلفظ: āyine) (= آئینه) ، ← آئینه .
-
آیینه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبگینه، آبگین، آینه، مرآت ۲. آیین، روال، روش، طریق، منوال
-
آیینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āyēnak] ‹آینه› 'āy(')ine ۱. (فیزیک) قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس میکند و انسان چهرۀ خود را در آن میبیند. به اندازهها و شکلهای مختلف ساخته میشود.۲. [عامیانه، مجاز] هرچیز روشن و پاک.〈 آیین...
-
آیینه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) آینه ، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است .
-
آیینه
فرهنگ فارسی معین
(یِ نِ) [ په . ] ( اِ.) = آینه . آئینه : 1 - تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطة نور در آن منعکس کرد. 2 - مجازاً هر چیز صاف و براق . 3 - (کن .) دل عارف . ؛~ی عیب شکستن (کن .) ترک عیب جویی کردن . ؛~ در شه...
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ ] (اِخ ) رجوع به ایل کرند شود.
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . سان . آئین . طریق . منوال .گونه . حال و صورت . و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به صورت مرکبه ، معنی در هر حال و بهر طریق و لاجرم (زمخشری ) دهد : ندارم هرآیینه از شاه رازوگرچه بخواهد ز من گفت ...
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . مرآت . آئینه . آبگینه : آیینه عزیز شد بر ماچون نور گرفت و روشنائی . ناصرخسرو.هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نمودند در آیینه ٔ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری . (منسوب به خیام ).کور آیین...
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی : نماید ز آیینه پوشی سوارچو آیینه ٔ تیغ در کارزار. طاهر وحید.ماه سر منجوق کمانش ز رخ خویش آیینه ٔ زر بست بر این طاق مقرنس . بدر چاچی .و آینه در چهارآینه و چارآینه به همین معنی است .
-
آیینه
لهجه و گویش بختیاری
âina آیینه.
-
آیینه
واژهنامه آزاد
آینه
-
آیینه محدب
فرهنگ واژههای سره
آیینه کاو
-
آیینه مقعر
فرهنگ واژههای سره
آیینه کوژ