کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اظفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اظفار
/'azfār/
معنی
= ظُِفر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اظفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع ظِفر و ظُفر] [قدیمی] 'azfār = ظُِفر
-
اظفار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ظُفُر؛ ناخن ها.
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) ستاره هایی در پیش نسر. (از اقرب الموارد). ستاره های خردی در مقدم نسر. (از متن اللغة). ستاره های مقدم نسر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ستاره های خرد. (آنندراج ). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق . (یادداشت مؤلف ). رجوع...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) زمینهای کوچکی است پر ازسنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره . (از مراصد) (از متن اللغة). به لفظ ج ِ ظفر، موضعی است و آن سرزمین های درآمیخته با خاک و سنگ و ریگ و گل برنگ سرخ در دیار فزاره است و شعر صخربن جعد بدینسان آمده است :یسائ...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) نام شهری است . (مهذب الاسماء). و رجوع به ظفار شود.
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظُفر. ناخنها. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). ج ِ ظُفر و ظُفُر و ظِفر و ظَفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ِ ظُفر. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (زوزنی ): الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر. (تاریخ بی...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس ج...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اِ ] (ع مص ) ظفر دادن . (زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). پیروزی دادن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اظفار کسی را یا اظفار کسی را به چیزی یا اظفار کسی را بر چیزی ؛ مظفر و کامیاب کردن وی را. پیروز ک...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) به مراد رسیدن و پیروز شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ظفر یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی ؛ نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن . (از اقرب الموارد). اظف...
-
واژههای مشابه
-
اظفار بابلی
لغتنامه دهخدا
اظفار بابلی . [ اَ رِ ب ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
-
اظفار بحرینی
لغتنامه دهخدا
اظفار بحرینی . [ اَ رِ ب َ رَ / رِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
-
اظفار قلزمی
لغتنامه دهخدا
اظفار قلزمی . [ اَ رِ ق ُ زُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
-
اظفار مکی
لغتنامه دهخدا
اظفار مکی . [ اَ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
-
اظفار هاشمی
لغتنامه دهخدا
اظفار هاشمی . [ اَ رِ ش ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.