کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارامل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارامل
/'arāmel/
معنی
زنان فقیر بیشوهر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَرْمَل و اَرمَلَة] [قدیمی] 'arāmel زنان فقیر بیشوهر.
-
ارامل
فرهنگ فارسی معین
(اَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ ارمل و ارامله .
-
ارامل
لغتنامه دهخدا
ارامل . [ اَ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرمَل و اَرمَلة. مردان بی زن . زنان بی شوهر. || مستمندان . فقیران .مساکین . درویشان . مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث ): فضله ٔ مکارم ایشان [ توانگران ] به اَرامِل و پیران و اقارب و جیران رسیده . ...
-
جستوجو در متن
-
جیران
لغتنامه دهخدا
جیران . (ع اِ) ج ِ جار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جار شود: فضله ٔ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران برسد. (گلستان ).
-
ارمولة
لغتنامه دهخدا
ارمولة. [ اُ ل َ ] (ع اِ) ارمولةالعرفج ؛ پاره ای از شاخ عرفج که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن . ج ، ارامل ، ارامیل . (منتهی الارب ).
-
بسیان
لغتنامه دهخدا
بسیان . [ ب ُ ] (اِخ ) (یوم ...) جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزارة را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید:و کم غاورت خیلی ببسیان منکم ارامل عقری او اسیرا مکفرا.(مجمعالامثال میدانی ).
-
جدال
لغتنامه دهخدا
جدال . [ ج ُ ] (اِخ ) شهری است به موصل . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگ معموری است که بر تل بلندی در دومنزلی موصل قرار دارد. مردم آنجا نصرانی اند و در سر راه کاروانها است و کاروانسرای آبادی در نزدیکی آن وجود دارد و من [ یاقوت ] آن را بارها دیده ام و در ...
-
ارمل
لغتنامه دهخدا
ارمل . [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد بی زن . (منتهی الأرب ) (شمس اللغات ). عزب یا زن مرده . || بیوه ٔ بدبخت و فقیر. || محتاج و درویش و بیچاره . (منتهی الأرب ). مرد بی توشه . مسکین . (آنندراج ). مفلس . ج ، اَرامل ، اَرامیل ، اَراملة. (منتهی الأرب ). || سال...
-
ارملة
لغتنامه دهخدا
ارملة. [ اَ م َ ل َ ] (ع ص ) زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوه ٔ محتاج و بیچاره . (منتهی الأرب ). زن بی شوی فقیر و بدبخت .بیوه ، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج ، اَرامِل ، ارامیل . (منتهی الأرب ). مر...
-
اقارب
لغتنامه دهخدا
اقارب . [ اَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قریب . || ج ِ اقرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نزدیکان و خویشان . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خویشان و برادران و تبارنزدیکتر به نسب از جانب پدران . (ناظم الاطباء). خویشان و نزدیکان در نسب خواه از طر...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) خالد. شاعری است اسلامی و دارای آثاری اندک . ابوعبیده معمربن مثنی گوید: خالد زبیدی با جمعی از مردم «زبید» به «سنجار» آمد، در میان آن جمع دو پسرعم او بنامهای ضابی و عوید نیز بودند. روزی به شراب نشستند و از شراب سنجار نوشیدند، پس ا...
-
افاقة
لغتنامه دهخدا
افاقة. [ اُ ق َ ] (اِخ ) نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه . و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن وهب الأزدی النمری الدوسی . او محدثی نزیل فلسطین و بقولی صحابی است . ابن منده گوید که بخاری او را صحابی گفته است و باسنادی ضعیف از مغر بن عیاض بن حارث بن عبداﷲبن وهب دوسی روایت کند که حارث با پدر خود؛ از هفتاد تن وفد ق...
-
زبیدة
لغتنامه دهخدا
زبیدة. [ زُب َ دَ ] (اِخ ) از دختران فتحعلی شاه قاجار. مادرش ماه آفرین خانم شیرازی است . زبیدة زنی شاعر و عارف است وعضدالدوله احمدمیرزا شرح حال او را بدین شرح نگاشته : زبیده خانم ، زبیده ٔ عصر خویش و در سلک نساء عارفه منسلک و از مریدان مرحوم حاج میرز...