کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوه
لغتنامه دهخدا
ابوه . [ اُ ب ُوْ وَ ] (ع مص ) اُبُوَّت . پدری . پدر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || غذا دادن . پروردن . || (اِ) ج ِ اَب .
-
جستوجو در متن
-
خبئة
لغتنامه دهخدا
خبئة. [ خ َ ءَ ] (اِخ ) ابن کناز. وی والی ابله بود بزمان عمر. عمر درحق او گفت : «لاجاحة لنا فیه هو یخبا و ابوه یکنز».
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) علی بن ابی المغیرة. پدر حسن بن علی محدث است . مامقانی گوید: علی بن ابی المغیره حسان زبیدی ازرق را شیخ در رجال خود گاه جزء اصحاب حضرت صادق (ع ) و گاه جزء اصحاب باقر (ع ) آرد. در موضع نخست او را چنین یاد کند: علی بن ابی المغیر...
-
لبی
لغتنامه دهخدا
لبی . [ ل ُ ب َی ْی ] (اِخ ) ابن لبی صحابی است . (منتهی الارب ). لبی بن لبی ، الأول بموحدة مصغر و ابوه بموحدة خفیفة وزن عصا قال البخاری له صحبة روی عنه ابوبلج الصغیر و قال ابوحاتم الرازی کان یکون بواسط و قال هو و ابوحاتم بن حبان یقال ان له صحبة و قا...
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) الهمدانی . در عقدالفرید ذیل : «الوقوف علی القبور و ما بین الموتی » آرد: ابوذر الهمدانی بر قبر پسر خود ذرّ بایستاد و گفت : یا ذَرّ، شغلنی الحزن لک عن الحزن علیک ، فلیت شعری ما قلت و ما قیل لک ! ثم قال : اللّهم انی قد وهبت لک اسأته...
-
موصوف
لغتنامه دهخدا
موصوف . [ م َ ] (ع ص ) صفت کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وصف شده و بیان شده . (ناظم الاطباء). وصف شده .تعریف شده . صفت شده . منعوت . نعت شده . (یادداشت مؤلف ) : طایفه ٔ حکما متفق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی به چندین صفت ...
-
صفت مشبهه
لغتنامه دهخدا
صفت مشبهه . [ ص ِ ف َ ت ِ م ُ ب ِ هََ/ م ُ ش َب ْ ب َ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درعربی ، صفت مشبهه ٔ بفاعل . و آن صفتی است مشتق از فعل و آن را از آن جهت بدین نام خوانند که در افراد و تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث مانند اسم فاعل است و نیز مان...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ قیس بن ذریح . صاحب تزیین الاسواق ، شرح پیوستگی آندو را چنین آرد: هو قیس بن ذریح بن سنة و هو رضیع الحسین بن علی بن ابیطالب و سبب علاقته بلبنی بنت الحباب الکعبیة انه ذهب لبعض حاجاته فمر ببنی کعب و قد احتدم الحرفاست...
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (اِخ ) ابن الحکیم . شاعری است . (منتهی الارب ). المکنی بأبی ضَبّة و یقال اسمه حکم بن الحکیم ، وُلد بالشام و انتقل الی الکوفة. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال ، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس ). او را دیوانی...
-
ابومخنف
لغتنامه دهخدا
ابومخنف . [ اَ م ِ ن َ ] (اِخ ) لوطبن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کند. و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماءگفته اند که در اخبار و ...
-
اصطناع
لغتنامه دهخدا
اصطناع . [ اِ طِ ] (ع مص ) دعوت صنعت ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن . (آنندراج ). اصطناع مرد؛ اتخاذ مصنعه یعنی دعوت . (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد). || اصطناع فلان ؛ اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل اینکه عطف شود چیزی بر مصاحبش . مانند: «فانجیناه و اصحاب السفینة». (قرآن 15/29). یا عطف شود ب...
-
اسم
لغتنامه دهخدا
اسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک اعلای م...
-
حاکم بامر ا
لغتنامه دهخدا
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفة مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ عباسی ، مشهور به حاکم دوم . سیوطی گوید: چون حاکم بامر اﷲ ...