کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یرمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یرمی
لغتنامه دهخدا
یرمی . [ ی َ رَ ] (ع اِ)ارمی . ایرمی . عَلم و نشان که در بیابان برای راه برپا کنند یا خاص است به نشانه ٔ عاد. (منتهی الارب در ذیل ارم ). || احدی . کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
قرینه ٔ مقالیه
لغتنامه دهخدا
قرینه ٔ مقالیه . [ ق َ ن َ / ن ِ ی ِ م َ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل قرینه ٔ حالیه . قرینة لفظیة. هرگاه در معنای مجازی به کار میرود با قرینه ٔ لفظی توأم باشد، مانند «یرمی » در «رأیت اسداً یرمی ». چنین قرینه را قرینه ٔ مقالیه خوانند...
-
ترمی
لغتنامه دهخدا
ترمی . [ ت َ رَم ْ می ] (ع مص ) تیر در نشانه وجز آن انداختن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): یقال خرجت اترمی اذا خرجت ترمی فی الاغراض و فی اصول الشجر. (منتهی الارب ). خرج یترمی ، ای یرمی القنص و فی الاساس ، یرمی فی الاغراض . (اقر...
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اَ رَ می ی / اِ رَ می ی ] (ع اِ) أیرمی . یَرَمی ّ. علم و نشان که در بیابان برای راه بر پا کنند، یا نشانه ٔ عاد. (از منتهی الارب ). || احدی . کسی : ما به ارمی ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی . (منتهی الارب ).
-
ترفغ
لغتنامه دهخدا
ترفغ. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) فراخ زیستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). فراخی نمودن در عیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). || میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع ، یقال : ترفغ المراءة؛ اذا قعد بین فخذیها لیطئها....
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اَ ما ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَمْی . چابک تر و باقوت تر در زدن نیزه و انداختن تیر.- امثال :اَرمی ̍ مِن اِبن تَقن ؛ و هو رجل من عاد کان ارمی من تعاطی الرمی فی زمانه و قال یرمی بها ارمی من ابن تقن . (مجمع الامثال میدانی ).
-
تقویة
لغتنامه دهخدا
تقویة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) نیرومند کردن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). توانایی دادن و توانا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیرو دادن و توانا کردن . (آنندراج ). ضد تضعیف . (اقرب الموارد). تقویت و رجوع به تقویت شود. || و یقال : هو یقوی بذلک ؛ ای ...
-
ذأم
لغتنامه دهخدا
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بد گفتن از کسی یا چیزی . || راندن کسی را. || رسوا کردن کسی را. || لا تعدم...
-
رجوان
لغتنامه دهخدا
رجوان . [ رَ ج َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رَجا. دو ناحیه . (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ رَجا. (منتهی الارب ). و منه فی الاستهزاء: رُمی َ به الرَجَوان ِ؛ أرادوا انه وقع فی المهالک . (منتهی الارب ). رمی به الرجوان ؛ در مهالک افتاد، و نیز این کلام را در استهانت و خ...
-
رمیة
لغتنامه دهخدا
رمیة. [ رَ می ی َ ] (ع اِ) شکاربه تیر افکنده ، و منه الحدیث : یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة؛ یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت . (منتهی...
-
قرطاس
لغتنامه دهخدا
قرطاس . [ ق ِ ] (ع اِ) نشانه از هر جرم که باشد. (منتهی الارب ). الغرض الذی یرمی . (اقرب الموارد). || (ص ) شتر گندمگون . || دختر سپید کشیده قامت . || شتر ماده ٔ جوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) چادر مصری . (منتهی الارب ). برد مصری . (اقرب...
-
حجر بحری
لغتنامه دهخدا
حجر بحری . [ ح َ ج َ رِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب ترمی به امواج البحر کثیراً و هو علی شکل الفلک التی تغزل فیها النساء. مجوف علیه حب ناتی من اسفله الی اعلاه . ان شرب منه وزن دانق و هو عشر شعی...
-
لهیب
لغتنامه دهخدا
لهیب . [ ل ُ هََ ] (اِخ ) ابن مالک اللهبی ... قاله ابن مندة و حکی فیه ابوعمر لهب مکبرا و به جزم الرشاطی قال ابن مندة له خبر رواه عبداﷲبن محمد العدوی باسناد لایثبت و قال ابوعمر روی خبراً عجیباً فی الکهانة و اعلام النبوة و اورد العقیلی حدیثه قال اخبرنا...
-
منطوق
لغتنامه دهخدا
منطوق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سخن و کلام . (غیاث ) (آنندراج ). || گفته شده و نطق شده و تلفظشده . (ناظم الاطباء). || مضمون و معانی .(غیاث ) (آنندراج ). || نزد اصولیان ، خلاف مفهوم . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطوق یعنی مدلول منطوقی و ...