کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسسته پشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گسسته مهار
لغتنامه دهخدا
گسسته مهار. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ م ِ / م َ ] (ص مرکب )سرکش . (برهان ). عنان بریده . لجام گسیخته : چنان دید کز تازیان صدهزارهیونان مست و گسسته مهار. فردوسی .به چنگ اندرون گرزه ٔ گاوساربسان هیونی گسسته مهار. فردوسی .غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب ...
-
گسسته نور
لغتنامه دهخدا
گسسته نور. [گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که هلال باشد. || پیاله را نیز گویند که طلا و نقره به اندام کشتی ساخته باشند این لغت را در مؤیدالفضلا با کاف تازی نوشته اند. (برهان ) (آنندراج ).
-
نفس گسسته
لغتنامه دهخدا
نفس گسسته . [ ن َ ف َ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نفس سوخته . (از آنندراج ). خاموش . ساکت . (ناظم الاطباء).
-
رسن گسسته
لغتنامه دهخدا
رسن گسسته . [ رَ س َ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بندبریده . قیدپاره کرده . قیدشکسته . بند اطاعت گسسته . (یادداشت مؤلف ). از قید فرمانبرداری سرتافته . بند اطاعت پاره کرده . بی اعتنا به اصول و قواعد : وحشی شده و رسن گسسته از چهره به خوی خلق رس...
-
جستوجو در متن
-
موصل
لغتنامه دهخدا
موصل . [ م ُ وَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توصیل . پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء). وصل کرده شده و پیوندکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || پیوندشده . پیوندی . درخت پیوندی . (از یادداشت مؤلف ) : نخل موصل شده ترنج و رطب داشت میوه و شاخش فراخ و تام بر...
-
حساد
لغتنامه دهخدا
حساد. [ح ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاسد. (غیاث ). ج ِ حسود. (دهار). حاسدان . حسودان . رشگنان . حسدورزان : حساد تو را در دل و در پشت شکست است جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته . سوزنی .نظام کارها گسسته شد و شماتت حساد وتجاسر اضداد به اظهار رسید. (ترجمه ٔ تا...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) جراحت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (زمخشری ) (دهار). زخم و جراحت . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)(آنندراج ). قرحه . (زمخشری ) (نصاب الصبیان ). دمل . (منتهی الارب ). قریح . قرح . (یادداشت مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم ...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی .معشوق او بتی که دل اندر دو زلف اوگم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین...
-
هنجار
لغتنامه دهخدا
هنجار. [ هَِ / هََ ] (اِ) راه و روش و طریق و طرز و قاعده و قانون . (برهان ). در سنسکریت سمکارا به معنی گشتن و گردیدن و راه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به آخر شکیبایی آورد پیش که جز آن نمی دید هنجارخویش . فردوسی .همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته...
-
بدگوی
لغتنامه دهخدا
بدگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدگو. عیب گو. مفتری . آنکه فحش و زشت می گوید. (از ناظم الاطباء). هُمَزة. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . لماز. هماز. نمام . (یادداشت مؤلف ) : نکرد اندرین داستانها نگاه ز بدگوی و بخت بد آمد گناه . فردوسی .ز گفتا...
-
شمن
لغتنامه دهخدا
شمن . [ ش َ م َ ] (اِ) بت پرست را گویند. (غیاث ) (از فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ). صنم پرست . وثنی . عابد صنم . پرستنده ٔ صنم و بت . (یادداشت مؤلف ). این لغت از سنسکریت سرمن مشتق شده و در زبان اخیر از برای روحانیان استعمال می شده است و «سرمن » کسی است ک...
-
جوشن
لغتنامه دهخدا
جوشن . [ ج َ / جُو ش َ ] (اِ) خفتان . (مهذب الاسماء).سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه ٔ آهن هم باشد. (برهان ) (آنندراج ). معرب آن هم جوشن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بپوشید تن را بچرم پلنگ که جوشن نبد آنگه آئین جنگ . ...
-
پسندیدن
لغتنامه دهخدا
پسندیدن . [ پ َ س َ دی دَ ] (مص ) پذیرفتن . قبول کردن . راضی شدن به . رضا دادن . ارتضاء (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رضوان .خوش آمدن . مطبوع داشتن . گزیدن بر. صواب شمردن . تصویب . برگزیدن . (برهان قاطع در لغت پسنده ) : گرنه بدبختمی مرا که فکندبیکی ...
-
نرد
لغتنامه دهخدا
نرد. [ ن َ ] (اِ) بازیی است معروف از مخترعات بوزرجمهر که در برابر شطرنج ساخته و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتین داشته ، دوی دیگر را بوزرجمهر اضافه کرده است . (برهان قاطع). اردشیر بابک آن را وضع کرده لاجرم نردشیر نیز نامندش . (منتهی الارب ). در ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )علی نوشتگین . وی از سالاران و امراء زمان مسعود غزنوی است . ابوالفضل بیهقی گوید: احمد مردی بود مبارز و سالاریها کرده و در سواری و چوگان و طاب طاب [ شاید: طبطاب ] یگانه ٔ روزگار بود و هنگامی که ، در سال 422 هَ . ق . امیرمسعود از ...