کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرسنگی دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اهجاع
لغتنامه دهخدا
اهجاع . [ اِ ] (ع مص ) تسکین دادن گرسنگی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بخوابانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خوابانیدن . (ناظم الاطباء).
-
ذومسغبة
لغتنامه دهخدا
ذومسغبة. [ م َ غ َ ب َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گرسنگی : خداوندگرسنگی : فلا اقتحم العقبة و ما ادراک ما العقبة فک رقبة او اطعام فی یوم ذی مسغبة (قرآن 90 / 11 - 14)؛ پس تکلیف درنیامد شروع نکرد در سختی و چه دانا کرد ترا که چیست عقبه رهانیدن گردن یا طعام ...
-
تن نهادن
لغتنامه دهخدا
تن نهادن . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . (آنندراج ). دل نهادن . رضا دادن . تسلیم شدن . خود را آماده ساختن .- تن اندر کاری نهادن ؛ آماده ٔ کاری شدن با همه ٔ مخاطرات و زیانهایش . توطین : و همه ٔ عجم تن اندر کارزار کردند و دفع عرب نهادند. (...
-
اطعام
لغتنامه دهخدا
اطعام . [ اِ ] (ع مص ) خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طعام دادن . (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی ). خوراندن . سور دادن . سور. اطعام کسی را؛ به غذا واداشتن وی را. طعمه دادن به کسی . (از اقرب الموارد) : ا...
-
تقاوی
لغتنامه دهخدا
تقاوی . [ ت َ ] (ع مص ) افزون شدن شریکان . || شب گذاشتن با گرسنگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ) دانه که برای زرع ذخیره کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ازاقرب الموارد). || به اصطلا...
-
شحذ
لغتنامه دهخدا
شحذ. [ ش َ ] (ع مص ) تیز کردن کارد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شحث . (از ذیل اقرب الموارد).- حجرالشحذ ؛ سنگ که کارد را با آن تیز کنند. (از اقرب الموارد).|| تراشیدن یاقوت . || صیقل دادن یاقوت . (از دزی ج 1 ص 731). || سوختن معده از گرسنگی . (...
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلوی دوک : گر کونت از نخست چنان بادریسه...
-
استیکه
لغتنامه دهخدا
استیکه . [ اُ ک َ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچک بین ایتالیا و کرس ، در مغرب جزایر لیباریا و شمال غربی صقلیه . طول آن سه میل و عرض دو میل است و اراضی آنجاآتشفشانی است . این جزیره «استیوتیذس » یعنی استخوانها نام داشته و وجه تسمیه ٔ وی آن بود که محارباتی بین سر...
-
جخر
لغتنامه دهخدا
جخر. [ ج َ خ َ ] (ع مص ) بوی بد گرفتن گوشت و دهن . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). بوی بد گرفتن گوشت . (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || فراخ شدن درون چاه . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || خالی شدن شکم ...
-
جان سپردن
لغتنامه دهخدا
جان سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . موت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 325). مردن . حیات سپردن . (بهار عجم ) : چنین بود رأی جهان آفرین که او جان سپارد بتوران زمین . فردوسی .چو بسپردم من اندر تشنگی جان مباد اندر جهان یک قطره باران . (ویس و رامین ).ا...
-
بغداد خراب
لغتنامه دهخدا
بغداد خراب . [ ب َ دِ خ َ ] (ترکیب وصفی ) بغداد خالی . بغداد کهنه . (آنندراج ). کنایه از گرسنگی و شکم خالی باشد. (برهان ) (از فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (هفت قلزم ). شکم خالی . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ...
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ َش ْی ْ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ) . بیهوش شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیهوشی . (دهار) (مهذب الاسماء). روی دادن به کسی آنچه فهم او را بپوشاند، و آن کس رامغشی علیه گویند. (از اقرب الموارد). ضعف . بیخود شدن . بیخودی . در کشا...
-
مالش
لغتنامه دهخدا
مالش . [ ل ِ ] (اِمص ) عمل مالیدن . مالندگی .- مالش رفتن دل ؛ دردهای گنگ در فم معده پدید آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- || گرسنگی سخت احساس کردن . (یادداشت به خط مرحوم ...
-
ذومتربة
لغتنامه دهخدا
ذومتربة. [ م َ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) درویش . فقیر. بی چیز. || لاصق بالارض . با زمین دوسیده . بزمین چفسیده . و منه قوله تعالی : او مسکیناً ذامتربة (قرآن 90 / 16). و ابوالفتوح رازی در تفسیر آیات ، فلا اقتحم العقبة و ما ادریک ما العقبة فک رقبة او اطعام ف...
-
تعصب
لغتنامه دهخدا
تعصب . [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] (ع مص )بستن عصابه . (تاج المصادر بیهقی ). عصابه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و بر...