کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچان گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اقلعطاط
لغتنامه دهخدا
اقلعطاط. [ اِ ل ِ ] (ع مص ) پیچان گشتن موی و سخت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
نیت
لغتنامه دهخدا
نیت . [ ن َ ] (ع مص ) خمیده و پیچان رفتن از ضعف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متمایل و خمیده گشتن بر اثر ضعف . (از اقرب الموارد).
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) بدخوی شدن . (از منتهی الارب ). بخیل شدن و بدخوی گشتن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن و بدخو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچان گردانیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب ). «اعقص » بودن تکه و «تیس ». (از اقرب الموارد). || حرون و سر...
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیچان گردیدن . گویند: قرد الشَعر قرداً؛ پیچان گردید موی . || بسیارکنه گردیدن . گویند: قرد الادیم ؛ بسیارکنه گردید پوست . || درمانده به سخن شدن . گویند: قرد الرجل ؛ درمانده به سخن شد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرد گشتن ...
-
دژم گشتن
لغتنامه دهخدا
دژم گشتن . [ دُ ژَ/ دِ ژَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دژم گردیدن . اندوهگین شدن . غمین شدن . افسرده شدن . اندوهناک شدن : یکی هفته با سوک گشته دژم به هشتم برآمد ز شیپور دم . فردوسی .ورا پهلوان هیچ پاسخ نداددژم گشت و سر سوی ایوان نهاد. فردوسی .به نزدیک آن مرد...
-
پیچ و تاب
لغتنامه دهخدا
پیچ و تاب . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خطل . (منتهی الارب ).خم و شکن . گردش چیزی بدور خود چون موی : پیچ و تابش نور و تاب از من ببردتا بماندم تافته بی نور و تاب . ناصرخسرو.تاب و نور از روی من میبرد ماه تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب . ناصرخسرو.عشق ب...
-
افسردن
لغتنامه دهخدا
افسردن . [ اَ س ُ دَ ] (مص ) سرد شدن . یخ بستن . منجمد گردیدن . (برهان ) (مؤید)(آنندراج ). بربسته شدن . منجمد شدن . (شرفنامه منیری ). سرد شدن هر چیزی . (میرزا ابراهیم ). انجماد. بستن . یخ بستن . جمود. فسردن . (یادداشت مؤلف ) : زان عقیقین میی که هر ...
-
آرد
لغتنامه دهخدا
آرد. (اِ) نرمه و آس کرده یا نرم کوفته ٔ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا. دقیق . طحین . طحن . آس . پِسْت . لوکه : گیا همچو دانه ست و ما آرد اوچو بندیشی و این جهان آسیاست . ناصرخسرو.بی آرد می شود بسوی خانه زآسیاآنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده...
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ، ق ) پی درپی . متوالی . (ناظم الاطباء). پیاپی . پشتاپشت . مربوط. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی پس از دیگری : مر آن دوست را دوستان بسیارند و همچنین مسلسل . (گلستان ).- حدیث مسلسل ؛ (اصطلاح حدیث ) عبارت است از حدیثی که رجال ...
-
پسند آمدن
لغتنامه دهخدا
پسند آمدن . [ پ َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . مطبوع افتادن . مقبول گشتن . گزیده آمدن . احساب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) : نیاید جهان آفرین را پسندبفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی .چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش . فرد...
-
نهان
لغتنامه دهخدا
نهان . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) پنهان . مخفی . مختفی . پوشیده . مستور. مقابل پیدا و ظاهر و آشکار : بدو ماه گردان بدی در جهان بد و نیک از وی نبودی نهان . فردوسی .سراپای در زیر آهن نهان ز چهرش نمودار فرّ مهان . فردوسی .هر چند نهان ِ همه خلق ایزد دانداز خ...
-
دردمند
لغتنامه دهخدا
دردمند. [ دَ م َ ] (ص مرکب ) (از: درد + مند، پسوند اتصاف ) . صاحب درد. (آنندراج ). دردناک . (شرفنامه ٔ منیری ). دارای رنج تن ویا رنج جان . وجعناک . (ناظم الاطباء). دردگین . دردگن . دردآلود. وَجِع. وجعة. (از منتهی الارب ) : نباید که خسبد کسی دردمندکه ...
-
خاستن
لغتنامه دهخدا
خاستن . [ ت َ ] (مص )بهمرسیدن . پیدا شدن . (آنندراج ). بعمل آمدن . حاصل شدن . ظهور کردن . مصدر دیگر آن خیزیدن است : بخیزد یکی تندگرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نغام .رودکی .هر آن کینه کز دل بود خاسته نبیندش هرگز کسی کاسته . ابوشکور بلخی .ز دیدار...
-
پدید آمدن
لغتنامه دهخدا
پدید آمدن . [ پ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تَبدّی . (زوزنی ). بدُوّ. (تاج المصادر). نشاء. نُشوء. (دهار). برح . بروح . براح . ظهور. تَولد. (دهار) (تاج المصادر). اعراض . (تاج المصادر). لوح . بَوح . ضحو. وضوح . نمودار گردیدن . نمودن . خلق شدن . لایح شدن . بو...
-
برخاستن
لغتنامه دهخدا
برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برخیزیدن . خاستن . ایستادن . بلند شدن . برپا ایستادن . بپا شدن . پا شدن . برپا شدن . متصاعد شدن . قیام . قیام کردن . قوم . قومة. قامة. مقابل نشستن . مقابل قعود. نهض . نهوض . انتهاض . (منتهی الارب ). استنهاض . نهضت : ر...