کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخفاثق-خب-حثشقم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ َ ] (اِ فعل ) خاموش . امر به خاموشی . خفه شو. کلام مگو. بیش ازین مگو : فلک چون این سخن بشنید گفتابرو ابن یمین خب باش یعنی ! ابن یمین .
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ َب ب ] (ع اِ) ریگ توده دراز چسبیده بزمین . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (منتهی الارب ). || زمین نرم میان دو زمین درشت که در آن قارچ روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ َب ب ] (ع ص ) مرد فریبنده .مرد گربز. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مرد زیرک . هوشیار. مکار. حیله گر. (غیاث اللغات ) : الخب و المغفل داستان زیرک و شریک مغفل . (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی ).
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ َب ب ] (ع مص ) از باب نصر ینصر. بلند شدن و دراز گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). (تاج المصادر بیهقی ). || منع کردن مردی را از چیزی که در نزد اوست . || منزل گزیدن در زمین پست از روی بخل تا کسی جای بودن را ند...
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ ِب ب ] (اِخ ) یاقوت آنرا به روایت از اسمأبن خارجه نام موضعی می داند: عیش الخیام لیالی الخب و نیز بنقل از ابی داود باز آنرا نام موضعی می آورد : اقفر الخب من منازل اسماءفجنبا مقلص فظلیم .نصر آنرا آبی از بنی غنی در قرب کوفه می داند. (از معجم ا...
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ ِب ب ] (ع مص ) گربزی کردن . فریفتن . خیانت کردن . (از تاج العروس ) (ازالمنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || جوشیدن دریا. آشوب گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [ خ ُب ب ] (ع اِ) پوست درخت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از تاج العروس ). || زمین پست . مغاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، اخباب ، خُبوب . || پارچه ای که بر سر انگشت بندند. (از معجم الوسیط). ج ...
-
خب
لغتنامه دهخدا
خب . [خ ِب ب ] (ع ص ، اِ) جوش و آشوب دریا. || گربز. ادغل . || مرد فریبنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
-
خب ریز
لغتنامه دهخدا
خب ریز. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک . این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آ...
-
خب شین
لغتنامه دهخدا
خب شین . [ خ َ ] (اِ فعل ) خب باش ، هیچ مگو! خموش ! خاموش ! خاموش باش . خموش شو. صه . (زمخشری ).
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ َ ] (اِخ ) صحرائی است در مدینه جنب قُباء. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ َ ] (اِخ )موضعی است به نجد. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ َ ] (ع مص ) حفظ کردن . پنهان کردن . (از ترجمان عادل بن علی ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ َ ءْ ] (ع اِ) چیز پنهان کرده . شی ٔ مخفی شده . امر پنهانی . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از المنجد) (منتهی الارب ) (از ترجمان عادل بن علی ) . پوشیدگی . (از غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ). || بکنایه دل ، قلب ، اندرون . || خب ء الا...
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ ُ ] (اِخ ) وادیی است به عربستان که از «کاثب » شروع می شود و تا پشت ریگزار «کشب » می رود و بعد از آن به بیابان «جموح » که پائین «قباء»است منتهی میگردد. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).