کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخش کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پخش و پلا
لغتنامه دهخدا
پخش و پلا. [پ َ ش ُ پ َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع . تار و مار. ترت و پَرت . تَرت و مَرت . تند و خند. پَرت و پلا.- پخش و پلا کردن ؛ پراکندن . متفرق ساختن .
-
پی و پخش
لغتنامه دهخدا
پی و پخش .[ پ َ / پ ِ ی ُ پ َ ] (اِ مرکب ) پی و تاو. تاب و طاقت .تاب و توان : بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اوی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 498).
-
جستوجو در متن
-
رخش کردن
لغتنامه دهخدا
رخش کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سرخ کردن . گلگون ساختن : بکوبم به گرز گران سَرْت پست کنم رخش از خون بر و تیغ و دست . فردوسی .ز بس سر که تیغش همی کرد پخش زمین کرد گلگون و مه کرد رخش . اسدی .چو بر گِل گران بدره ها بخش کردهمه رنگ رخساره شان رخش کرد.ش...
-
بخج
لغتنامه دهخدا
بخج . [ ب َ ] (ص ) چیزی را گویند که بر زمین پهن شده باشد. (فرهنگ خطی ). و ظاهراً صورتی است از پخش . بخچ . پخج . (در تداول عامه ٔ خراسان ) : اگر بر سر مرد زد در نبردسر وقامتش بر زمین بخج کرد.عنصری .
-
پخج
لغتنامه دهخدا
پخج . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخش . پخچ . پخ : چیزی که بر زمین پهن شده باشد. (اوبهی ) : بینیی پخج بود و روئی زشت چشمی از آتش و رخی ز انگشت . سنائی .ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن بچهره زرد و بتن پخج گشته چون دینار. کمال اسماعیل .- پخج شدن ؛ پخش شدن . ...
-
شکرافشانی
لغتنامه دهخدا
شکرافشانی . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) پخش شکر.(فرهنگ فارسی معین ). || گفتار شیرین و خوش . (ناظم الاطباء). شیرین سخنی . (فرهنگ فارسی معین ).- شکرافشانی کردن ؛ کنایه از شیرین زبانی کردن . سخنان شیرین گفتن .- || نغمه ها و نواهای خوش نواخ...
-
تفرقه کردن
لغتنامه دهخدا
تفرقه کردن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن . پخش کردن . پراکنده کردن : باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین . منوچهری . || فرق کردن . تشخیص دادن . متمایز کردن : گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسدآسیا تفرقه از ه...
-
توزیع
لغتنامه دهخدا
توزیع. [ ت َ ](ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بخش کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تقسیم کردن : وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان . (از اقر...
-
بشخوده
لغتنامه دهخدا
بشخوده . [ ب ِ / ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) بناخن کنده شده و خراشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا: بشخاییدن ) (از مؤید الفضلاء). خراشیده و خراشیده شده به ناخن . (ناظم الاطباء). به ناخن کندیده . (شرفنامه ٔ منیری ). به ناخن کنده باشد. (سروری ) :...
-
پخچ
لغتنامه دهخدا
پخچ . [ پ َ ] (ص ) پخج . پخش . پخت . پهن . کوفته .پهن شده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). || پست . || پژمرده . (غیاث اللغات ).- پخچ شدن ؛ پهن شدن بر اثر ضربه ای . پهن و با زمین یکسان شدن چیزی با فشاری . بواسطه ٔ فشاری از صورت نخستین گشتن و ب...
-
حسین آوی
لغتنامه دهخدا
حسین آوی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن الرضا آوی علوی . شاعر آخر سده ٔ هفتم و آغاز هشتم هجری . ادیب مترسل بود. او راست : ترجمه ٔ محاسن اصفهان از مفضل بن سعد مافروخی که به سال 729 هَ . ق . بپایان رسانیده و براون آن را در 1901 م .به انگلیسی ترجمه...
-
مصدق
لغتنامه دهخدا
مصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هَ . ش .- یکشنبه 14 اسفند 1345 هَ . ش .). پدرش میرزا هدایت اﷲ وزیر دفتر استیفاء دوران ناصری و از مردان تجددطلب و پیرو امیرکبیر و از معاریف آشتیان و مادرش ملک تاج خانم نجم السلطنه بنیانگذار بیمار...
-
الکترونیک
لغتنامه دهخدا
الکترونیک . [ اِ ل ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) شاخه ای است از مهندسی که در تئوری و وسایل و طرحهای مربوط به پخش و جذب الکترونها بحث می کند، و مباحث طرح شده در آن مسائلی از این قبیلند: لوله های الکترونی ، لوله ٔ اشعه ٔ کاتد، اطاقهای فتو الکتریک و امثال آن .ت...
-
تار و مار
لغتنامه دهخدا
تار و مار. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده . و ناچیز و نابود گردیده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار پریشان باشد. (برهان ). پراکنده و دربدر و نابود. (فرهنگ نظام ). زیر و زبر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زی...