کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پختنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پختنی
لغتنامه دهخدا
پختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
ناپختنی
لغتنامه دهخدا
ناپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل پختن نیست . که پختنی نیست . || غیرمطبوخ . که پخته نیست . نپختنی . حاضری . غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد.
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ .[ م ُطْ طَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پخت می کند و پختنی میسازد. || آنکه دیگ برمی نهد. (ناظم الاطباء).
-
فنج
لغتنامه دهخدا
فنج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب فنگ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته ، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
ملغوس
لغتنامه دهخدا
ملغوس . [ م ُ ل َ وَ / م َ ] (ع ص ) پیه خام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پختنی که نپخته باشد و گویند: طعام مُلَهْوَج و مُلَغْوَس و لحم مُلَغْوَس لم ینضج . (از اقرب الموارد).
-
تفایا
لغتنامه دهخدا
تفایا. [ ت َ ] (ع اِ) نوعی از غذای پختنی که ترکیب یافته است از گوشت و آب و ادویه و پرسیاوشان و نمک و در «تفایا الخضراء» پرسیاوشان «تر» است و در حالیکه در «تفایا البیضاء« »خشک » میباشد. (از دزی ج 1 صص 147-148).
-
اطباخ
لغتنامه دهخدا
اطباخ . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) پخته گردیدن ، یقال : طبخه فاطبخ . (منتهی الارب ). پخته گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است :طَبخ َ القِدر و اللحم ... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است ) فانطبخ و اطبخ ؛ ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغ...
-
خوراک
لغتنامه دهخدا
خوراک . [ خوَ / خ ُ ](اِ مرکب ) قوت . طعام . (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه مرکب از «خور» بمعنی خورش و «َاک » کلمه ٔ مفید معنی نسبت است . (از غیاث اللغات ).- هم خوراک ؛ هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. || توشه . ذخیره . تدار...
-
دود و دم
لغتنامه دهخدا
دود و دم . [ دُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپزخانه ٔ فلان دود و دمی نیست ؛نشانی از غذا و طبخ آن نیست . (از یادداشت مؤلف ).- دود و دمی به ...
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی . و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل . وکاث . عجالة. عجول . مرادف ...
-
خدیجه
لغتنامه دهخدا
خدیجه . [ خ َ ج َ] (اِخ ) بنت الزبیربن العوام که مادرش اسماء دخت ابوبکر صدیق است از زنان معروف عرب بوده . زبیربن بکار او را از جمله اولاد زبیربن العوام شمرد و او را «خدیجةالکبری » نام برد. من (صاحب اصابه ) می گویم : از آنچه طبرانی در ترجمه ٔ حال مادر...
-
غرمج
لغتنامه دهخدا
غرمج . [ غ َ م ِ / م َ ] (اِ) سیاه دانه را گویند، و آن تخمی باشد سیاه که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان قاطع). در فرهنگ فخر قواس به کسر میم به معنی سیاه دانه گفته و این بیت را که قائلش معلوم نیست شاهد آورده : جوی ز خرمن تو به ز کشت خرمن عمرگدای دانه ٔ...
-
طبیخ
لغتنامه دهخدا
طبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ ...
-
قصب الجیب
لغتنامه دهخدا
قصب الجیب . [ ق َ ص َ بُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) قصب الجب . قصب الحبیب . قسب الجیب . قصب انجیر. گوته شاعر آلمانی در یکی از اشعارش بدین مضمون :آگاه باش باید خامه ای پدید آید که در جهان شیرینی را بپراکند، و کاش قلم من همه ٔ زیبایی ها را می پراکند!از عبار...