کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالان سواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پ اوروشسپ
لغتنامه دهخدا
پ اوروشسپ . [ پ ُ ش َ پ َ ] (اِخ ) صورت اوستائی نام پدر زرتشت است . این اسم مرکب است از صفت (پ ُاوروش َ) بمعنی پیر چنانکه در وندیداد فرگرد 7 فقره ٔ 57 آمده است و از کلمه ٔ اسپ و معنی ترکیبی پ اوروشسپ دارنده ٔ اسپ پیر است . در آبان یشت فقره ٔ18 زرتشت ...
-
ل-ه و پ-ه
لغتنامه دهخدا
ل-ه و پ-ه . [ ل ِ هَُ پ ِه ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لِه و لورده . خرد و خاکشی . سخت لِه . سخت کوفته و سوده .
-
جستوجو در متن
-
چاپک سواری
لغتنامه دهخدا
چاپک سواری . [ پ ُ س َ ] (حامص مرکب ) رجوع به چابک سواری شود.
-
پی پر کردن
لغتنامه دهخدا
پی پر کردن . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قوی شدن کره ٔ خر و اسب و توانا شدن برای سواری .
-
اسپر
لغتنامه دهخدا
اسپر. [ اِ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) اعمال و حرکات منظم برای تقویت جسم و تربیت روان ، مانند شکار، اسپ سواری ، صید ماهی و غیره . ورزش .
-
راه پیمایی
لغتنامه دهخدا
راه پیمایی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) راه پیمائی . عمل راه پیما. راه پیمودن . طی طریق کردن . راهنوردی . راهروی . || پیاده برفتن براهی . راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن .
-
سپهبدسر
لغتنامه دهخدا
سپهبدسر. [ س ِ پ َ ب َ / ب ُ س َ ] (ص مرکب ) سپهبد. دلاور. سردار شجاع (قیاس شود با سپهبددل ) : ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان . فردوسی .بدست سواری که دارد هنرسپهبدسر و گرد و پرخاشخر.فردوسی .
-
چپر
لغتنامه دهخدا
چپر. [ چ َ پ َ ] (ترکی ، اِ) چاپار. شخصی که بحکم پادشاهان و امیران ، در هرمنزل او را سواری دهند تا با سرعت قطع راه کرده خبر ضروری برساند مثل ِ «داک چوکی » در هندوستان . (آنندراج ). مخفف چاپار که بمعنی پست و برید باشد. (ناظم الاطباء). قاصدی که کاغذها ...
-
پهن
لغتنامه دهخدا
پهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).- امثال : پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد. پهن پا میزند ؛ سخت بیکاره و ولگرد است . رجوع به پهن پا زدن شود.- تخته ...
-
سپردار
لغتنامه دهخدا
سپردار. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) بردارنده ٔ سپر و کسی که با خود سپر دارد. (ناظم الاطباء). آن که سپر جنگ دارد. سربازی که سپر در دست دارد. آنکه با سپر مسلح است . تارِس (دهار) : صفی برکشیدند پیش سوارسپردار و ژوبین ور و نیزه دار. فردوسی .بفرمود تا گیو با د...
-
پزشکی
لغتنامه دهخدا
پزشکی . [ پ ِ زِ ] (حامص ، اِ) پجشگی . طب . معالجه . اِساء. اَسو. مواسات : اگر در پزشکیت بهره بدی وگر نامت از دور شهره بدی . فردوسی .پزشکی و درمان هر دردمنددر تندرستی و راه گزند. فردوسی .پزشکی چون کنی دعوی که هرگزنیابد راحت از بیمار بیمار. ناصرخسرو.ج...
-
پای و پر
لغتنامه دهخدا
پای و پر. [ ی ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پا و پر. تاب . طاقت . قدرت . توانائی . نیروی مقاومت : ببینیم تا چیست آیین و فرسواری و زیبائی و پای و پر. فردوسی .نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خورنه نیرو نه دانش نه پای و نه پر. فردوسی .ستودان همی سازدش زال ز...
-
پرندوش
لغتنامه دهخدا
پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیا...
-
خسروپرست
لغتنامه دهخدا
خسروپرست . [ خ ُ رَ / رُو پ َ رَ ] (نف مرکب ) مطیع و فرمان بردار خسرو. پادشاه پرست . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : یکی کهتری باشدش دوردست سواری سرافراز و خسروپرست . فردوسی .همه پهلوانان خسروپرست برفتند از ایوان بسالار مست . فردوسی .ز دهقان و از م...