کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَسَّرَهُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یسرة
لغتنامه دهخدا
یسرة. [ ی َ رَ ] (ع اِ) سوی دست چپ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (دهار). سوی چپ ، خلاف یَمْنَة. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یسر و یسار شود.
-
یسرة
لغتنامه دهخدا
یسرة. [ ی َ س َ رَ ] (ع اِ) خطهای از هم گشاده ٔ کف دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فقه اللغة فراء ص 39). || داغ دو ران . ج ، ایسار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خطهای داغ در رانها. ج ، ایسار. (ناظم الاطباء).
-
یسرة
لغتنامه دهخدا
یسرة. [ ی ُ رَ ] (ع اِمص ) آسانی و بهره مندی . (ناظم الاطباء).
-
یسرةً
لغتنامه دهخدا
یسرةً. [ ی َ رَ تَن ْ ] (ع ق ) طرف دست چپ . گویند: قعد یسرةً؛ یعنی طرف دست چپ نشست . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
یسرت
لغتنامه دهخدا
یسرت . [ ی ُ رَ ] (ع اِمص ) یسر. یسره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یسر و یسرة شود.
-
غیلان
لغتنامه دهخدا
غیلان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن میسرة یا ابن یسرة. محدث است و سعیدبن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 79 شود.
-
یمنة
لغتنامه دهخدا
یمنة. [ ی َ ن َ ] (ع اِ) سوی راست . خلاف یسرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گویند: اخذ یمنة؛ أی ناحیة الیمین . و قعد یمنة؛ به سوی راست نشست . (ناظم الاطباء). سوی راست . (دهار).
-
یسری
لغتنامه دهخدا
یسری . [ ی ُ را ] (ع اِ) دست چپ . خلاف یمنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأنیث ایسر. چپ . دست چپ . (یادداشت مؤلف ). || بهشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنت . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) آسانی و فراخی . گویند: یسره اﷲ للیسری ؛ یعنی خداوند ...
-
مناغاة
لغتنامه دهخدا
مناغاة. [ م ُ ] (ع مص ) سخن خوش گفتن . یقال : المراءة تناغی صبیها؛ ای یکلمه بما یعجبه و یسره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناغات شود. || عشق بازی کردن با زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغازله کردن با زن . (ناظم الاطب...
-
عسراء
لغتنامه دهخدا
عسراء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعسر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زنی که با دست چپ کار کند.(ناظم الاطباء). ج ، عُسر، عُسران . (اقرب الموارد).- عسراء یَسَرة ؛ تأنیث أعسر یَسَر، و آن را عسراء یسراء نگویند. (از اقرب الموارد). زنی که با هر دو دست برابر...
-
ناشط
لغتنامه دهخدا
ناشط. [ ش ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نشط.رجوع به نشط شود. || گاو نر وحشی که از زمینی به زمینی شود. (از اقرب الموارد). گاو نر دشتی که از جائی به جائی رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (المنجد). || رونده از شهری به شهر دیگر. (فرهنگ نظام ). |...
-
صلاة استخاره
لغتنامه دهخدا
صلاة استخاره . [ ص َ ت ِ اِ ت ِ رَ/ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره . در کشاف اصطلاحات الفنون از جابر آرد: پیغمبر (ص ) ما را با آئین استخاره آشنا می کرد و می آموخت ، همچنانکه قرائت سوره های قرآنیه را، و می فرمود هرگا...
-
حجاب
لغتنامه دهخدا
حجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .اگر حجاب کنی از خدا فرشته شوی چنین که...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...