کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ولدة
لغتنامه دهخدا
ولدة. [ وَ ل َ دَ ] (ع اِ) ج ِ والد. (منتهی الارب ). رجوع به والد شود.
-
ولدة
لغتنامه دهخدا
ولدة. [ وِ دَ] (ع اِ) ج ِ ولید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). رجوع به ولید شود.
-
جستوجو در متن
-
عمالجة
لغتنامه دهخدا
عمالجة. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از ولدة، در جبل سمعان ، از نواحی حلب . این فرقه دارای بیست خیمه باشند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة).
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عطاردبن حاجب التمیمیة. زوج عبداﷲبن ابی ربیعة الصحابی و والدة ولده عبدالرحمن . ذکرها الزبیربن بکار. (الاصابة ج 8 ص 182).
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مهلب بن مغیره ، مکنی به ابوخالد و معروف به مهلبی ، از شاعران رجزسرا و راویان معروف بود. به خدمت متوکل عباسی پیوست و به مدح وی پرداخت و نیز در مرگ او مرثیه ٔ غرایی سرود. وی اهل بصره بود ولی در بغداد شهرت یافت و به سال 2...
-
تاتو
لغتنامه دهخدا
تاتو. (اِ) اسبی از نوع خرد و کوتاه با موی ویال دراز و موهای بلند بر تن و مؤلف آنرا در بلاد بالکان بسیار دیده است خاصه در رومانی . بر ذون و اوستور و اسب تاتاری است . (منتهی الارب ). فبعث ولده محمداً لیأتی به فقبص علیه و اتاه به راکباً علی تتو [ بتای...
-
اغالة
لغتنامه دهخدا
اغالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) شیر غیل خورانیدن بچه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): اغالت المراءة ولدها؛ شیر غیل خورانید... و اغیلته بالتمام مثله . (منتهی الارب ). شیر دادن زن بچه خود را در حاملگی . (از اقرب الموارد). || گرد آمدن کسی با زن مرضع: اغا...
-
جرگاه
لغتنامه دهخدا
جرگاه .[ ] (اِ مرکب ) در تاریخ ابن خلکان (ج 2 ص 179) این عبارت آمده : «واستدعی الی مضرب سلطان الدولة ثم قبض علیه (علی فخرالملک ) و عدل به الی جرگه و قد احیط علی امواله و خزائنه و کرائمه و ولده و اصحابه ». این لغت در جائی دیده نشده است و گمان میکنم از...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سماک بن ثابت بن سفیان بن عدی بن عمروبن امری ءالقیس بن مالک الاغر. ذکر ابن سعد عن الواقدی انه قال اسلمت و بایعت قال و لم یذکرها غیره . قلت سیأتی فی ترجمة ام ثابت بنت قیس بن شماس اخت قیس انها ولدت من ثابت بن سفیان ولده سما...
-
ارهان
لغتنامه دهخدا
ارهان . [ اِ ] (ع مص ) گرو کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بگرو نهادن . (کنزاللغات ). || گرو بستن با کسی فرزند خود را: ارهن ولده به . (منتهی الارب ). || سلف دادن در چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). بها پیش دادن . (منتهی الارب ). پیشی خواستن ....
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ] (ع ص ، اِ) زاده . (منتهی الارب ). مولود هنگامی که تولد میشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کودک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : مهر توبر صادر و وارد به احسان و کرم هست افزون زآ...
-
لامک
لغتنامه دهخدا
لامک . [ م َ ] (اِخ ) لمک . نام پدر نوح علیه السلام . (منتهی الارب ). لامخ . نام پسر متوشلخ بن اخنوخ بن ادریس بن ماردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم . صاحب عقدالفرید ذیل عنوان «اصل الغناء و معدنه » لامک را پسر قابیل بن آدم داند و گوید: و قی...
-
ذوقیفان
لغتنامه دهخدا
ذوقیفان . [ ق َ ی َ ] (اِخ ) علقمةبن علس . یا علقمةبن شراحیل بن علس بن ذی جدن ملک البون . و در عقد الفرید ذیل ذوجدن آمده است : و من ولده علقمةبن شراحیل ، ذوقیفان الذی کانت له صمصامةعمروبن معدیکرب و قد ذکره عمرو فی شعره حیث یقول :و سیف لابن ذی قیفان ع...
-
والد
لغتنامه دهخدا
والد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پدر. (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بابا. اب . باب : آن خاک هست والد و گل باشدش ولدبس رشد والدی که لطیفش ولد بود. منوچهری .فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته و رحم ...