کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوار
لغتنامه دهخدا
هوار. [ هََ ] (اِ) خاک و خشت و آنچه از خراب شدن سقف یا قسمتهای دیگر بنایی فروریزد. (یادداشت بخط مؤلف ). آوار. || فریادی است برای استمداد واستعانت هنگامی که حریق یا خرابی در جایی پدید آید و یا مصیبتی دیگر روی نماید. (یادداشت بخط مؤلف ).- هوار کردن (...
-
واژههای مشابه
-
هوار برزه
لغتنامه دهخدا
هوار برزه . [ هََ رِ ب َ زَ / زِ ] (اِخ ) رجوع به هواره برزه شود.
-
واژههای همآوا
-
حوار
لغتنامه دهخدا
حوار. [ ح ِ / ح َ ] (ع مص ) جواب و اصل آن مصدر است از حاوره محاورة. (منتهی الارب ). جواب و پاسخ . (ناظم الاطباء). کسی را جواب دادن . (ترجمان بن علی ). محاوره . (زوزنی ). مجاوبه . (المصادر بیهقی ).جواب دادن . (دهار). مراجعه ٔ کلام . (اقرب الموارد).
-
حوار
لغتنامه دهخدا
حوار. [ ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) بچه ٔ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. (منتهی الارب ). بچه ٔاشتر همین که زاییده شود یا مادامی که از شیر بازداشته شود. بچه ٔ اشتر نر و ماده یکسان بود تا شیر میخورد. (مهذب الاسماء). ج ، احوره . (مهذب الاسماء) (ا...
-
حوار
لغتنامه دهخدا
حوار. [ ح ُوْ وا ] (ع اِ) میده ٔ سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مفتخور
لغتنامه دهخدا
مفتخور.[ م ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آدم بیکار و تن پرور و طفیلی . کسی که برای تأمین زندگی خود، هوار این و آن می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). که بی خدمتی و کاری معاش گذراند. که بی تحمل رنج کاری متنعم ازنعمتی است . (یادداشت به خط مرحوم ده...
-
دردانه
لغتنامه دهخدا
دردانه . [دُ ن َ ] (اِخ ) دختر اسماعیل نیشابوری . وی زنی محدث و متدین و صالح بود و حدیث را از جد بزرگ خود عبدالکریم بن هوار صیرفی و نیز از ابوحامد احمدبن حسن ازهری و دیگران شنید. سمعانی درباره ٔ او مطالبی نوشته است : دردانه در دهم صفر سال 530 هَ . ق ...
-
المقدسی
لغتنامه دهخدا
المقدسی . [ اَ م َ دِ / اَ م ُ ق َدْ دَ ] (اِخ ) المطهربن طاهر المقدسی (یا مقدیسی ). بعضی او را المطهربن المطهربن المقدسی نوشته اند.از علمای اواخر قرن چهارم هجری بود. کتاب «البدء و التاریخ » به او منسوب است و بعضی آنرا تألیف ابوزیدبلخی میدانند ولی «...
-
ترکی نیقولا
لغتنامه دهخدا
ترکی نیقولا. [ ت ُ ] (اِخ ) یا «ترک نیقولا » (1763 م - 1838 م ) نیقولا الترک بن یوسف اسطنبولی یا نیقولابن یوسف الترک یا نقولا الترکی . پدر وی از قسطنطنیه بود سپس در دیرالقمر سکونت جست نیقولا به ادبیات علاقه ٔ وافر داشت تا آنکه از نظم و نثر بهره ٔ فرا...
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) چند تن از سلاطین دیالمه و یکی از امراء گرگان (آل زیار) کنیت گونه ای داشته اند که آن در کتب گاهی بصورت ابوکالنجار و گاهی ابوکالنجر و گاهی ابوکالیجار آمده است . ابوریحان در آثارالباقیه (چ زاخائو ص 133) در جدول ملوک دیالمه ...
-
آوار
لغتنامه دهخدا
آوار. (ص ) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده . دربدر : لجاج ومشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغله ٔ تو ز خانه آواریم . ناصرخسرو.بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. مسعودسعد.تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک توبا خوی ...
-
انبار
لغتنامه دهخدا
انبار. [ اَم ْ ] (اِ) جای انباشتن غله یا چیز دیگر. جای نگهداری کالا. آنجا که هیزم و غیره ذخیره کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ بازرگان که در آن متاع و غله توده کند. (از اقرب الموارد). خانه ٔ بازرگانان و سوداگران است که کالای خود را در آن بر روی هم ...