کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشیار گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هشیار گشتن
لغتنامه دهخدا
هشیار گشتن . [ هَُ ش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هشیار گردیدن . به هوش آمدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هشیار گردیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
هشیار برخاستن
لغتنامه دهخدا
هشیار برخاستن . [ هَُ ش ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به هوشیاری برخاستن و هوشمندانه به کاری پرداختن : خرد در جستنش هشیار برخاست چو دانستش نمیداندچپ از راست .نظامی .
-
هشیار شدن
لغتنامه دهخدا
هشیار شدن . [ هَُ ش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به خود آمدن . افاقه . (یادداشت به خط مؤلف ). ازمستی درآمدن . || هوشمند شدن : نگاه کن تن خود کز طراز حکمت اوحکیم گردد بیدار و دل شود هشیار. ناصرخسرو.رجوع به هشیار شود.
-
هشیار کردن
لغتنامه دهخدا
هشیار کردن . [هَُ ش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خود آوردن . افاقه . به هوش آوردن . از مستی و غفلت بیرون آوردن : میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
غژولیدن
لغتنامه دهخدا
غژولیدن . [ غ ُ دَ ] (مص ) هشیار وچالاک بودن . (آنندراج ). متوجه بودن . (ناظم الاطباء). || شتاب کردن . (آنندراج ). || گوز دادن . (آنندراج ) (از فرهنگ شعوری ). تیزیدن و تیز دادن . || مشغول گشتن . || مقید بودن . || سعی و کوشش کردن . (ناظم الاطباء).
-
بیدار گردیدن
لغتنامه دهخدا
بیدار گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بیدار گشتن . سر از خواب برداشتن . || کنایه از هشیار و آگاه گردیدن : هرکه او بیدار گردد بنده ٔ ایشان شودزآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.ناصرخسرو.
-
رنجه گشتن
لغتنامه دهخدا
رنجه گشتن . [ رَج َ / ج ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . آزرده شدن . متأذی شدن . رنجه شدن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود : ازآن تاختن رنجه گشت اردشیربدید از بلندی یکی آبگیر. فردوسی .تو خود رنجه گشتی بدین تاخ...
-
غره گردیدن
لغتنامه دهخدا
غره گردیدن . [ غ ِرْ / غ َرْ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن . گول خوردن .غره گشتن . مغرور شدن . رجوع به غره شود : نگردد به گفتار مستانه غره کسی کو دل و جان هشیار دارد.ناصرخسرو.
-
ضابط
لغتنامه دهخدا
ضابط. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) فراهم آورنده . نگاهدارنده . نگاهدارنده ٔ چیزی . آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شِحنه : گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کر...
-
مست گشتن
لغتنامه دهخدا
مست گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مست شدن . مست گردیدن . رجوع به مست و مست شدن و مست گردیدن شود : چو با رندان به مجلس می گرفتندز مجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی .وزان پس بگفتا که گوهرفروش کجا شد که ما مست گشتیم دوش . فردوسی .چو خوردند و گشتند از ...
-
مخمور
لغتنامه دهخدا
مخمور. [ م َ ] (ع ص ) کسی که او را خمار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که وی را خمار باشد.مست و مدهوش و می زده . (ناظم الاطباء). کسی که به خمارمستی دچار شده باشد. (از محیط المحیط) : مرا ده ساقیا جام نخستین که من مخمورم و میلم به جام است . منوچه...
-
نیم مست
لغتنامه دهخدا
نیم مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مست باخبر. (آنندراج ).آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش . (یادداشت مؤلف ). می زده . شاد و شنگول . تردماغ . که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته : همی تاخت بهرام خشتی به دست چنانچون بود مردم نیم مست...
-
دلیری
لغتنامه دهخدا
دلیری . [ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی دلیر. شجاعت . مردانگی . (ناظم الاطباء). دلاوری . بهادری . پردلی . دلداری . زهره . مقابل بددلی و جبن ، و آن از محاسن صفات ، میان بددلی و بی پروایی . (یادداشت مرحوم دهخدا). اقدام .بأس . بطالة. (دهار). بطولة. بَهس ....