کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکه
لغتنامه دهخدا
نکه . [ ن َک ْه ْ ] (ع مص ) دم برزدن بر بینی . هه کردن بر بینی دیگری تا بوی دهان معلوم کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شمیدن بوی دهان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوییدن بوی دهان کسی را. (از اقرب الموارد) (...
-
نکه
لغتنامه دهخدا
نکه . [ ن ُک ْ ک َه ْ ] (ع ص ، اِ) شتران سست و ضعیف از بیماری برخاسته ، یا شتران آوازفرورفته از ضعیفی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
نکح
لغتنامه دهخدا
نکح . [ ن َ ] (ع اِ) کُس زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة). نکاح . رجوع به نکاح شود. || شوهر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة). رجوع به نکاح شود. || مجامعت کردن . (تاج المصا...
-
نکح
لغتنامه دهخدا
نکح . [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِمص ) عقدبستگی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از نکاح . (از متن اللغة). || کلمه ای که عرب بدان عقد نکاح می بستند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). چون کسی [ از تازیان ] می خواست از طایفه ای زن بگیرد می آمد در...
-
نکح
لغتنامه دهخدا
نکح . [ ن ُ ک َ ] (ع ص ) مرد بسیارنکاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نُکَحة. کثیرالنکاح . شدیدالزواج . (متن اللغة).
-
جستوجو در متن
-
دکه
لغتنامه دهخدا
دکه . [ دَک ْه ْ ] (ع مص ) «ههه » کردن درروی کسی . (از منتهی الارب ). بوییدن بخار دهان کسی را. (از اقرب الموارد). نَکْه . و رجوع به نَکْه شود.
-
نکهة
لغتنامه دهخدا
نکهة. [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). || بوی خوش . (آنندراج ). رجوع به نکهت شود. || اسم است از نَکْه . (از متن اللغة). یک بار تنفس کردن با بینی . (از اق...
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن بن یحیی بن حسین بن سعید هذلی حلی ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوالقاسم و معروف به محقق حلی (602 - 676 هَ . ق .) فقیه و پیشوای امامی از مردم حله در عراق و مرجع تقلید شیعه ٔ امامیه در عصر خود بود. از آثار اوست : شرائعال...
-
ناخن پریان
لغتنامه دهخدا
ناخن پریان . [ خ ُن ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از صدف باشد وآن شبیه است به ناخن و بسیار خوشبوی می باشد و عربان اظفارالطیب خوانندش و در عطریات و دواها بکار برند.اگر قدری از آن در زیر زنی که حیض او بند شده باشد دود کنند روان گردد. (برهان قاط...
-
خرابه
لغتنامه دهخدا
خرابه . [ خ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان . واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه . خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست . دهکده ٔ مزبور از رودخانه ٔ...
-
نخکله
لغتنامه دهخدا
نخکله . [ ن َ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) گوزی سخت . (لغت فرس اسدی ). گوز سخت . گردوی سوزنی . (فرهنگ نظام ). گردکانی را گویند که سخت باشد و زود نشکند و مغزش به دشواری برآید. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از آنندراج ). و آن راچارمغز نیز گویند زیرا که...
-
شمیدن
لغتنامه دهخدا
شمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) (از: شم عربی + یدن ، علامت مصدر فارسی ) بوییدن . و این از جمله ٔ لغات عربیه است که فارسیان در آن تصرف کرده تصریف نموده اند از عالم طلبیدن و فهمیدن ، زیرا که مأخوذ است از شم بمعنی بوییدن ؛ لیکن بعد نوشتن به تحقیق پیوست که شمی...
-
پیلگوش
لغتنامه دهخدا
پیلگوش . (اِ مرکب ) پیلغوش . پیغلوش . سوسن منقش . فیلگوش . آذان الفیل . (منتهی الارب ). نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد. رجوع به پیلغوش شود : بر پیلگوش قطره ٔباران ...