کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفقات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفقات
لغتنامه دهخدا
نفقات . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ نفقة. رجوع به نفقة و نفقه شود.- نفقات دادن ؛ : امیر فرمود تا ایشان را نفقات دادند و رها کردند. (تاریخ بیهقی ص 581).- نفقات کردن ؛ خرج کردن . هزینه کردن . صرف کردن : بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات بایدکرد ...
-
جستوجو در متن
-
نفقة
لغتنامه دهخدا
نفقة. [ ن َ ف َ ق َ ] (ع اِ) هزینه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (دهار) (ناظم الاطباء). آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن با عیال خود کنند. (از متن اللغة). هزینه از درم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه ازدرم و مانند آن ان...
-
تدنق
لغتنامه دهخدا
تدنق . [ ت َ دَن ْ ن ُ ] (ع مص ) در شاهد ذیل ظاهراًتدنیق و بمعنی دقت نظر در معاملات و نفقات آمده است : با غلامان ترک و معارف لشکر در مواجب و جامگیات و اقطاعات طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت لاجرم روزی بر دست دو سه غلام کشته شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
بکار بودن
لغتنامه دهخدا
بکار بودن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرور بودن . مصرف داشتن : مرا مرد بکار است خاصه شما. (تاریخ سیستان ). دست فرا کردند اندر اوانی فروختن ... بناها ساختن و استران خریدن و ستوران که آن هیچ بکار نبود. (تاریخ سیستان ). و دیگر اندر نفقات که بکار...
-
مقاسمت
لغتنامه دهخدا
مقاسمت . [ م ُ س َ / س ِم َ ] (از ع ، اِمص ) مقاسمة. و رجوع به مقاسمة شود. || تشخیص مقدار مالیات دیوان بوسیله ٔ تعیین سهم معینی از محصول . در ترجمه ٔ تاریخ قم آمده : اردشیربن بابک ... اول کسی که خراج پدید کرد و سنت گردانید. عجم آن را مستعظم و مستکره ...
-
جرجرایی
لغتنامه دهخدا
جرجرایی . [ ] (اِخ ) علی بن احمد مکنی به ابوالقاسم . از وزرای هوشمند بود. وی به جرجرایا در سواد عراق بدنیا آمد و در مصر سکونت کرد و در زمان الحاکم فاطمی شکایات فراوانی از او شد و به همین جهت گرفتار گردید و در 403 هَ . ق . به بند افتاد پس رها شد بعدها...
-
ابراهیم بن عباس
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عباس . [ اِ م ِ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدبن صول کاتب ، مشهور به صولی . مترسل و شاعر مشهور. وفات 243 هَ .ق . جد دوم او صول از مردم جرجان بوده .گویند فیروز و صول دو برادر بودند و قبل از آنکه جرجان را مسلمانان فتح کنند در این شهر امارت ...
-
ساز و سلیح
لغتنامه دهخدا
ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح : سپهدار ترکان بیاراست کارز لشکر گزید آن زمان ده سوارابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد و همه نیکنام .فردوسی .پنج هزار سوار داشت و ساز و سلیح و آنچه بکار بایست . (سمک عیار ج 1 ص 121). تدبیر ...
-
مخارج
لغتنامه دهخدا
مخارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) جمع غیرقیاسی خرج است ، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی ، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این معنی گویا اخراجات و نفقات استعمال می کنند. (از قزوینی ، یادداشتها ج 2 ص 169). آنچه را که شخصی از مال خو...
-
بیگاری
لغتنامه دهخدا
بیگاری . (حامص ) نسبت به بیگار است . کار اجباری بی مزد. (یادداشت مؤلف ). کار بی مزد. کار رایگان . سخره . شاکار. شایگان : از عبدالملک نقاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت هفت بار هزار هزار درم نفقات شده است بوعلی گفت مرا معلوم است که د...
-
مؤن
لغتنامه دهخدا
مؤن . [ م ُ ءَ ] (ع اِ) مُوَن . ج ِ مؤنة. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ج ِ مؤنت و مؤنة، به معنی بار و گرانی نفقه ٔ عیال و قوت روزانه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مؤنت و مؤنة شود. || هزینه . خرجی . جیره ٔروزانه : ما را اگر قسمت ولایتی هست ...
-
مطبخی
لغتنامه دهخدا
مطبخی . [ م َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به مطبخ . آنچه مربوط به آشپزخانه باشد. || باورچی . (غیاث ). آنکه طعام پزد. (آنندراج ). این انتساب طباخی است و عمل آن را افاده می کند. (از الانساب سمعانی ). طباخ . خوالیگر. آشپز. خوراک پز. دیگ پز. (یادداشت به خط مرح...
-
دربایست
لغتنامه دهخدا
دربایست . [ دَی ِ ] (ن مف مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) دربا. دربای . دروا. دروایست . (برهان ). لازم . ضرورت . محتاج الیه . وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون ایشان را [ حصیری و پسرش ] درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه در...
-
بخیل
لغتنامه دهخدا
بخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ...