کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسور
لغتنامه دهخدا
نسور. [ ن ُ ] (ع اِ)ج ِ نسر، به معنی کرکس . رجوع به نسر شود : دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سورهم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی .این شهر سوری داشت که نسور بر موازاة شرفات او نرسیدندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257). از آن طایفه سباع را اشباعی تمام و ن...
-
واژههای همآوا
-
نصور
لغتنامه دهخدا
نصور. [ ن َ ] (ع ص ) بسیار یاری کننده . (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد). رجوع به ناصر شود.
-
نصور
لغتنامه دهخدا
نصور. [ ن ُ ] (ع مص ) یاری دادن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از قاموس ) (از متن اللغة). نصر. (متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نصر شود. || رهانیدن کسی را از دیگری . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به نَصر شود. || باران رسیدن به همه ٔ زم...
-
نثور
لغتنامه دهخدا
نثور. [ ن َ ] (ع ص ) زن بسیارفرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسما). بسیارزای . (فرهنگ خطی ). کثیرالولد و کثیرةالولد. (اقرب الموارد). بسیار زاینده . (دهار). || زن گشاده سوراخ پستان .(منتهی الارب ) (آنندراج ). گوسپندی که سوراخ پستانش گشاده باش...
-
جستوجو در متن
-
ذوهاش
لغتنامه دهخدا
ذوهاش . (اِخ ) (روضة ذی هاش ) موضعی است . عیاض بن نصر هری گوید : بروضة ذی هاش ترکنا قتیلهم علیه ضباع عُکِف ُ و نسور.
-
شرفات
لغتنامه دهخدا
شرفات . [ ش َ / ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شرفة، به معنی کنگره ٔ قصر. (یادداشت مؤلف ) (ازاقرب الموارد). || در عبارت زیر مجازاً به معنی شاخه های بالائی درخت است : چون شرفات درخت از ثمار خالی دید عجب داشت که چندین انجیر که خورده است . (سندبادنامه ص 165). این...
-
یزدانی
لغتنامه دهخدا
یزدانی . [ ی َ ] (اِخ ) از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است . (یادداشت مؤلف ) : از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن همواره به نوک قلم اقلیم ستانی . #آن شاه با کفایت و آن میر بی کفوارزاق را از ایزد کاف...
-
نسر
لغتنامه دهخدا
نسر. [ ن َ ] (ع اِ) کرکس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (دهار)(جهانگیری ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (نصاب ). ججا. (ناظم الاطباء). و آن پرنده ای است مردارخوار، گویند اگر از مشرق پرواز کند و بلند شود در یک روز به مغرب رود و ...
-
ملاحم
لغتنامه دهخدا
ملاحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلحَمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سباع و نسور و ضباع را از کشتگان آن ماتم و خستگان آن ملاحم عیدی بنوا و مائده ای بروا حاصل شده عاقبت فائق با فوجی اندک ... هزیمت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1تهران...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال عمر درگذشت و لبید شاعر در این باره گوید:لمارای لبدالنسور تطایرت رفع القوائم کالقیر الاعزل .و همچنین در این مع...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الضبّی مکنی به ابوالعباس و ملقب به کافی الأوحد وزیر. او پس از وفات صاحب ابوالقاسم بن عباد وزارت فخرالدوله ابی الحسن علی بن رکن الدولةبن بویه داشت و بصفر سال 399 هَ . ق . ببروجرد از اعمال بدربن حسنویه درگذشت . ثعال...