کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحیف شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لاغریدن
لغتنامه دهخدا
لاغریدن . [ غ َ دَ ] (مص جعلی ) نحیف و باریک شدن . (آنندراج ).
-
خشک پوست گردیدن
لغتنامه دهخدا
خشک پوست گردیدن . [ خ ُ گ َ دی دَ] (مص مرکب ) لاغر شدن . نحیف شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || پژمرده شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پوست و استخوان شدن
لغتنامه دهخدا
پوست و استخوان شدن . [ ت ُ اُ ت ُ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب )سخت لاغر و نزار شدن . سخت نزار و نحیف و مهزول شدن . || یک پوست و استخوان شدن ، سخت لاغر شدن .
-
زواریدن
لغتنامه دهخدا
زواریدن . [ زُ دَ ] (مص ) لاغر و فرتوت و نحیف گردیدن . (آنندراج ). پیر و لاغر شدن . (ناظم الاطباء).
-
باریک گشتن
لغتنامه دهخدا
باریک گشتن . [ گ َ ت َ ](مص مرکب ) لاغر شدن . باریک شدن . باریک گردیدن . || خرد شدن . رجوع به باریک و باریک شدن و باریک گردیدن شود. لطف . لطافت . (منتهی الارب ) : تن سودایی من در خم آن موی نحیف گشته باریک که ابریشم سازش کردم .مسیح کاشی (از ارمغان آصف...
-
حروض
لغتنامه دهخدا
حروض . [ ح ُ ] (ع مص ) درازی اندوه و بیماری . دراز شدن اندوه وبیماری و نزدیک به مرگ گشتن . حُروضة. حَراضة. || لاغر و نحیف گشتن از بیماری . (منتهی الارب ).
-
جان به مویی آویختن
لغتنامه دهخدا
جان به مویی آویختن . [ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناتوان گشتن . ضعیف شدن . نحیف گشتن چنانکه بحال مرگ افتد : ز سر مو ز رویش صفا ریخته بموئیش جان در تن آویخته .سعدی .
-
باریک ریسیدن
لغتنامه دهخدا
باریک ریسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) لاغر و نحیف شدن . تکیده شدن : روز بروزباریک میریسد؛ پیوسته لاغرتر میشود. لاغر شدن : ای فلان چرا این روزها باریک میریسی (یعنی لاغر شدی ). این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ). || در کاری بغور تمام وارسیدن و اندک اندک ب...
-
کاهیدن
لغتنامه دهخدا
کاهیدن . [ دَ ] (مص ) کاستن . کم شدن . نقصان یافتن . (برهان ) : از امروز تا سال هشتادوپنج بکاهدش رنج و ببالدش گنج . فردوسی .از آن زر بجایست و ما برگذارکه چون ما نکاهد وی از روزگار. فردوسی .ز اندوه نهفته جان بکاهدکاهیدن جان خود که خواهد؟ نظامی .شب پره...
-
بالشجه
لغتنامه دهخدا
بالشجه . [ ل ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) بالشتک . صورتی و یا تعریبی است از بالشچه . بالشتچه . بالش کوچک . بالش خرد. بالش خرد که اگریم گویند.(فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). || گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف ). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سو...
-
مردنی
لغتنامه دهخدا
مردنی . [ م ُ دَ ] (ص لیاقت ) فانی . که سرانجام بمیرد و نماند. که باقی و پایدار و انوشه نیست . که مرگ او حتم و یقین است : اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم خواه آنکه مردنی است خواه آنکه مرده نیست در خوابگاه . (تاریخ بیهقی ص 307). || لایق مردن . سزاوار ...
-
شدن
لغتنامه دهخدا
شدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی .گر از کیقباد اندر آری شماربر این تخمه بر سالیان شد هزار. فردوسی .آن روزگار شد که توانست آ...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...
-
فربه
لغتنامه دهخدا
فربه . [ ف َ ب ِه ْ ] (ص ) چاق . سمین . شحیم . فربی . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل لاغر. (آنندراج ). پروار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پرگوشت : نشست اندر آن پاک فربه بره که تیر اندر آن غرق شد یکسره . فردوسی .بسی گوسفندان فربه بکشت بیامد یکی جام ...
-
خیزران
لغتنامه دهخدا
خیزران . [ خ َ زُ / زَ ] (ع اِ) ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیان...